اوایل تابستان سال ۶۴ بود که برای پاکسازی میدان های مین منطقه عملیات والفجر۴ خصوصا ارتفاعات لری اعزام شدیم. همزمان با پاکسازی میادین مین شهید سید محمد زینال حسینی آموزش سختی رو هم شروع کرد که قسمت سختش استقامت دربالا وپائین رفتن از ارتفاعات و پستی وبلندی ها بود و ما هم که یه مقدار بچه سال بودیم بیشتر اذیت شدیم .
آخرین مرحله آموزش که شد ، شهید سید محمد استقامت در حمل مجروح بود..
سید گفت : دوبه دو یار انتخاب کنید برای حمل مجروح… هنوز حرف های آقاسید تمام نشده بود که من خودم رو کنار شهیدپیام رسوندم وگفتم “یارمن پیام” اون هم با خنده قبول کرد. یه مسیر شاید ۳۰۰ متری رو میبایستی همدیگر رو قلمدوش میکردیم وسرازیری میرفتیم وسربالایی برمیگشتیم.. مسیر شیب دار هم بود و رفت اومد واقعا سخت بود..
من به پیام گفتم مسیر رفت که سرپایینی هست تو من رو کول کن ومسیر برگشت من تو رو . اون هم قبول کرد. سید فرمان حرکت داد و من با یک پرش سوار بردوش پیام شدم و اون راه افتاد . توی مسیر چندین بار ازشدت خنده ازدوش پیام افتادم وباز سوارشدم وشهید سیدمحمد برای اینکه بچه ها رو آرام کنه ونظم بده چندتا تیر هوایی هم زد…
مسیر رفت رو هرجوری بود رفتیم و باید این راه رو که رفته بودیم برمیگشتیم وحالا نوبت من بود که به پیام سواری بدم.. پیام با اون حجب و حیایی که داشت قبول نمیکرد اما با دستور آقاسید سوار کول ما شد و من چندقدم سربالایی رو رفتم وبه هن و هن افتاده وتوی همون پنجاه متر اول اونقدر آه وناله کردم که پیام منصرف شد وما رو رها کرد و هرچی شهیدسید محمد خطاب وعتاب کرد او با مهربانی در حالی که سینش شین میزد گفت: آقاسید این جعفر گناه داره ناسلامتی مداح گردانه باید هوا شو داشته باشیم… آقاسید هم راضی شد و ما هم مسیر برگشت وبه کسی سواری ندادیم.
نزدیک مقر ما یه لوله آب بزرگ بود که آب رو از چشمه های کوه هدایت میکرد برای پرکردن تانکرهای آبرسانی.. بعد از تمام شدن آموزش حمل مجروح همه عرق کرده و خاک وخولی بودند که با لباس رفتیم زیر لوله آب و سرو و تنمون رو شستیم و بعدش کنار هم ایستادیم ویه عکس یادگاری گرفتیم که این عکس همون عکسه
شهید پیام پوررزاقی
من گفتم یارِ من پیام ، اونم قبول کرد
- کد خبر : 670
سید گفت : دوبه دو یار انتخاب کنید برای حمل مجروح… هنوز حرف های آقاسید تمام نشده بود که من خودم رو کنار شهیدپیام رسوندم وگفتم “یارمن پیام” اون هم با خنده قبول کرد. یه مسیر شاید ۳۰۰ متری رو میبایستی همدیگر رو قلمدوش میکردیم وسرازیری میرفتیم وسربالایی برمیگشتیم.. مسیر شیب دار هم بود و رفت اومد واقعا سخت بود..
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=670
- نویسنده : به روایت جعفر طهماسبی
- منبع : الوارثین