• امروز : چهارشنبه, ۲۶ شهریور , ۱۴۰۴
می خواست من را کول کند که گفتم نه اشتباه کردم

برادر میسوری مگر من میگذارم تو شهید یا اسیر شوی ؟!

  • کد خبر : 3018
برادر میسوری مگر من میگذارم تو شهید یا اسیر شوی ؟!

حاج عبداله به نماز شب خیلی اهمیت می داد .  من هم خیلی آدم پرخوابی بودم و همچنان هستم. اخیراً امیکرون گرفتم و 90 ساعت خوابیدم که حدود 5 روز شد. یک ساعت بیدار می شدم و نماز و غذا می خوردم اما دوباره می خوابیدم. زن و بچه ام هم نبودند و به شهرشان […]

حاج عبداله به نماز شب خیلی اهمیت می داد .  من هم خیلی آدم پرخوابی بودم و همچنان هستم. اخیراً امیکرون گرفتم و 90 ساعت خوابیدم که حدود 5 روز شد. یک ساعت بیدار می شدم و نماز و غذا می خوردم اما دوباره می خوابیدم. زن و بچه ام هم نبودند و به شهرشان رفته بودند. البته ناگفته نمانمد همینطوری هم که سالم باشم می توانم حدود 20 ساعت بخوابم. این ارثی است که از پدرم دارم. خیلی راحت می خوابم . زود می خوابم . یکی از معضلاتی که من داشتم همین خواب بود. عملیات فکه سیدالشهدا حدود 5 کیلومتر به جلو رفتیم ماهورهای فکه من مسئول دسته بودم . 25 نفر نیرو داشتم در زمان برگشتن به بچه ها می گفتم شما برید. مجروح هم شده بودم و خون زیادی از دست داده بودم. ضعف داشتم و کمک کرده بودم که مجروح ها را بیارم . خسته بودم . گفتم شماها بررید و من بعداً می آیم ، بچه ها فکر کردند که من می خواهم دوباره بجنگم . گفتند چه کار می خواهی بکنی . گفتم خوابم می اید و دیگر نمی توانم راه بروم. یک شهرک نامی داشتیم که هنوز هستند کشتی گیر بود و گوشش شکسته بود . گفت جان برادر میسوری مگر من می گذارم تو اینجا بخوابی. این جا باشی اسیر می شوی . می خواست من را کول کند که گفتم نه اشتباه کردم ، خودم می ایم. گفت اگر نیایی کولت می کنم. جزء بچه های دسته9 ام بود اما خب گردن کلفت بود. من را برد و نگذاشت آن جا بمانم.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3018
  • نویسنده : حاج مسعود میسوری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

10شهریور
مجروحیت های شهید حاج قاسم اصغری
حاج قاسم از آن پس لنگان لنگان راه می‌رفت

مجروحیت های شهید حاج قاسم اصغری

03شهریور
پسته ای که روی زمین افتاده بود
مسئول تدارکات گردان ، شهید حسین کاشانی

پسته ای که روی زمین افتاده بود

ثبت دیدگاه