• امروز : پنجشنبه, ۲۴ مهر , ۱۴۰۴
او را نگه داشتم اما رفت و بلافاصله شهید شد

چرا من را دم در نگهداشتی ؟

  • کد خبر : 5454
چرا من را دم در نگهداشتی ؟

رفاقت های زمان جنگ هم عجیب بود . یک فرمانده داشتیم به اسم ماشاءالله رشیدی که فرمانده گروهانی داشت به اسم زکی زاده . شب عملیات کربلای پنج میخواست وارد عمل شود . دم خط به سنگر من آمد و گفت : فلانی ! من و زکی زاده با هم عهد بستیم که هرکداممان زودتر […]

رفاقت های زمان جنگ هم عجیب بود . یک فرمانده داشتیم به اسم ماشاءالله رشیدی که فرمانده گروهانی داشت به اسم زکی زاده . شب عملیات کربلای پنج میخواست وارد عمل شود . دم خط به سنگر من آمد و گفت : فلانی ! من و زکی زاده با هم عهد بستیم که هرکداممان زودتر شهید شد وارد بهشت نشود تا دیگری بیاید . دیشب زکی زاده را در خواب دیدم که میگفت : مشاءالله! چرا من را دم درب نگهداشتی ؟ نمی آیی ؟ وقتی رشیدی این جریان را تعریف کرد فهمیدم میرود و شهید میشود ‌. او را نگه داشتم اما رفت و بلافاصله شهید شد .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5454
  • نویسنده : به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

11مرداد
آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است
این مرد سرآمد همه این روحانیت است

آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است

11مرداد
در اسلام کسی حق ندارد به میهمان آزار برساند
همین الآن بگویید آزادش کنند!

در اسلام کسی حق ندارد به میهمان آزار برساند

27بهمن
مشکل سوریه این است که (همت) و (خرازی) ندارد
حلقه مفقوده ، وجود چنین انسان هایی است

مشکل سوریه این است که (همت) و (خرازی) ندارد

ثبت دیدگاه