این ماجرا رو شهید سید محمد زینال حسینی برای من تعریف کرد که شهید پیام پوررازقی اومد و گفت : آقا سید ! من شش ماه مرخصی میخوام . گفتم شش ماه مرخصی برای چی میخوای ؟ شیش ماه مرخصی بهت نمیدم .
پیام گفت که نه! کار دارم . شیش ماه باید به من مرخصی بدید که من برم و برگردم . پیام خیلی مظلوم بود و خیلی روح معنوی قوی ای داشت ! سید محمد گفته بود تا نگی چرا، مرخصی نمیدم . پیام گفته بود : قاضی برایم شلاق و زندان نوشته ،باید مرخصی دهید بروم زندانم را بکشم و برگردم . سید محمد با تعجب پرسیده بود : زندان نوشته؟ واسه تو ؟
پیام هم ماجرا را تعریف کرده بود وگفته بود که : بچههای محل ما که بچههای بعضا مقداری خطاکار خلافکار هستن ، به مادر من یه حرف نامناسبی زده بودن که چرا چادر سر کردی و…
فکر کنم به مادر پیام گفته بودن : کلاغ سیاه یا یک همچین عبارتی .پیام میگفت منم دلم شکسته بود و چون یک مقداری ناراحت بودم ، پیش بچه های بسیج و مسجد محل مون در دل کرده بودم . اون ها هم رفته بودن اون پسره که همچین بی ادبی ای کرده بود رو کتکش زده بودن . مثل اینکه پیام هم دیده بوده و خندیده بوده . بعد اونها رفتن از پیام شکایت کردن که ماجرای ضرب و شتم زیر سر پیام بوده . پیام رو برده بودن محکوم کرده بودن و شش ماه زندان و نمیدونم چقدر شلاق نوشته بودند .
خلاصه به سید محمد گفته بود محکوم شدم و باید برم . شهید سید محمد این ماجرا رو برای من تعریف میکرد و میگفت : منم بلند شدم باهاش راه افتادم رفتیم تهران . آقای عبادالله قنبری رو هم که آشنایی داشت با سیستمهای قضایی رو با خودمون بردیم .
قاضی رو ظاهرا دیده بودن و صحبت کرده بودن و وادار کرده بودن که قاضی حکمش رو پس بگیره . قاضی حکم رو کاملا پس گرفته بود . یک همچین چیزی شدنیه اما خب قضات براحتی زیر بار همچین کاری نمیرن چون وقتی قاضی این کار رو میکنه یعنی اعتراف کرده به یه لکهی سیاه برای پروندهی خودش . قضات نمیکنن معمولا این کارها رو . البته قوهی قضاییه اون موقع ها هم خیلی متفاوت بود با امروز .