سال شصت و سه که برای پاک سازی یک مدت سمت ارتفاعات بازیدراز در غرب کشور رفته بودیم ، در ارتفاعات بمو یک حالت یال اسبی بود که روبرویش عراقی ها بودند . من و شهید حاج ناصر اربابیان و برادر اسماعیل یزدی و چند نفر دیگر آنجا بودیم . مین هایی که در آن منطقه گذاشته بودند از نوع tx50 بودند . یکی دو بار قاطر رفته بود رویش و تیکه پاره شده بودند . در آنجا پای شهید حاج عبدالله نوریان نزدیک بود روی مین برود که به ما گفت : این چه وضعی است ؟ چرا روی یال راه می روید ؟ عراقی ها شما را می بینند !
حاج عبدالله مشغول صحبت بود که ناگهان متوجه شد پشت پایش در فاصه 2 سانتی متری از شاخک های مین بود .
حاج عبدالله گفت این درسی بود که چقدر انسان به مرگ نزدیک است . بعد از آن آمدیم سمت آن کارزاری که حاج آقا قاسمی وسط کارزار بود و ماشین ها می خواستند از آب رد شوند و آن اتفاقات افتاد و ما آنجا بودیم . منتهی ما در خشکی بودیم و حاجی و همراهانش آن وسط بودند .
————————————–
( برای مطالعه ی خاطره ی رد شدن از آب ) که به آن اشاره شد رجوع کنید به خاطره ی ( برادر قاسمی ! قوم نوح به خدا قول دادند ولی به آن عمل نکردند )