چادر و دسته ی کودکستان به روایت حاج اسدالله سلیمانی
نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او
مگر نمیبینی همه رفتهاند و ما ماندهایم؟
رزمنده در میدان جنگ باید آنقدر بیخوابی بکشد تا بیفتد ، بیدارش کنند
نحوه شهادت حاج ناصر اربابیان به روایت حاج ابراهیم قاسمی
معبر گردان تخریب در عملیات کربلای پنج به روایت حاج ناصر اسماعیل یزدی
دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود
مواجهه ی شهید حاج کاظم رستگار با نفاق
عمامه ما آخوندها ، در زمان جنگ قصه هایی داشت. دشمن بر روی آن حساس بود و خیلی از مواقع ، به خصوص در جزیره ی مجنون که بچه ها مکالمات بیسیم بعثی ها را شنود می کردند ؛ وقتی آن ها ، مثلا یک روحانی که می آمد می گفتند امامشون آمده ، خمینی […]
یکی از شهدای مخلص گردان ما که همیشه سعی داشت ، محفیانه به بقیه خدمتی کرده باشد ؛ شهید علی اکبر طحانی بود . شهید طحانی آن زمان خبرنگار روزنامه جمهوری بوده و با آن ها ارتباط کاری داشت . با وجودی که سن و سالش از بیشتر بچه های گردان بالاتر بود اما بسیار […]
شهید علی اکبر طحانی بعد از شهادت برادرش علیرضا به گردان تخریب آمد . فکر می کنم خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی یا کیهان بود . یک دوربین داشت و دست به قلم خوبی هم بود . یک دفترچه خاطرات هم داشت که تمام خاطراتش را روزانه در آن می نوشت . علی اکبر از نظر […]