بچه هایی که روحیه ی خدمت گذاری بیشتری داشتند
حاجی دنبالم به تهران درب منزلمان آمد
جانباز و آزاده سر افراز آقای جواد رجبی
بلند شدم گفتم یا حسین و باز خوابیدم
کاش وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال کرده, دلمونو اشغال می کرد
آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول)
من داد میزنم ، تو هم هروقت ترست ریخت داد بزن
بعد از عملیات کربلای یک ، یادم هست که ما چند وقت از قلاجه رفتیم و بعد مجدد برگشتیم . ما چند نفر بودیم که می رفتیم در زاغه می خوابیدیم . یک زاغه ای داشتیم در قلاجه به این صورت که چادر زدیم بودیم و مهمات را با فاصله از بچه ها نگهداری می […]