خیلی خالصانه و مخفی و پنهان دنبال معنویات بود
مجبورم کردند با پاهای زخمی روی برف بدوم
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
شهید حاج عبدالله نوریان به روایت حاج حسین احمدی
مهدی خواب دیده بود که راه هفتاد ساله را یک شبه طی کرده است
آخر هم ما ماندیم و این موبایلی که در واقع همه ی رسانه ی ماست
فرمانده ای که از فرماندهی فراری بود
این درسی بود که چقدر انسان به مرگ نزدیک است
یک روز آقای نوری، فرمانده لشکر، به مقر ما آمد. مقر ما در یک مدرسه بود. آقای نوری گفت که آقای چمران سلام رساندهاند و گفتهاند: “ده پانزده نفر از این بچههای چریکتان را به من بدهید.” ما حدود ۲۰ نفر بودیم؛ ترکیبی از بچههای تبریز، تهران، و شهرهای دیگر. اینطور نبود که از هم […]