مواجهه با بچه های شر و شیطون گردان
قلب انسان هم مثل این سنگ ها سیاه و کدر میشود
رسول در هر عملیاتی که شرکت کرده بود مجروح شده بود
حاج عبدالله پشت فرمان نشست و پرسید بسم الله الرحمن الرحیم گفتید ؟
شمه ای از روحیه ی قاطع شهید حاج قاسم اصغری
حاج رسول از من خواست برای شهادتش دعا کنم
چه شد اروپاییها ناگهان یاد فلسطینیها افتادند؟
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمدصادق دانشی
نیمه شب بود که آمدیم مسجد . ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد . بعد هم رفت خانه . از مادر و خانواده اش هم خداخافظی کرد . از مادر خواست که برای شهادتش دعا کند . صبح زود هم راهی منطقه شدیم . ابراهیم کمتر حرف میزد . بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود […]
اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد. آخر شب بود که آمد خانه، کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد! گفتم: راستی داداش! اینهمه پول از کجا می یاری!؟ من چندبار تا حالا دیدم که به مردم کمک می کنی، برای هیئت خرج می کنی، […]
نشسته بودیم داخل اتاق.مهمان داشتیم.صدایی از داخل کوچه آمد.ابراهیم سریع ازپنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود. بگیرش…دزد…دزد!بعد هم سریع دوید دم در.یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و دزد نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره اش […]