• امروز : چهارشنبه, ۷ آبان , ۱۴۰۴

انقلاب اسلامی ایران - جمهوری اسلامی ایران - مدافعان حرم حضرت زینب (س) - خاطرات شهداء مدافع حرم

هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو
شهید حسن قاسمی دانا به روایت مصطفی صدر زاده

هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو

بخشی از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده : حسن کار همه را راه می‌انداخت. از صبح تا شب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمند­‌گان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که می‌خواستيم غذا به دست بچه‌ها برسانيم با موتور راه […]

شنیدم مسجدی هست که در آنجا برای اعزام به سوریه ثبت نام میکنند
خاطرات خودگفته ی شهید مرتضی عطایی (قسمت اول)

شنیدم مسجدی هست که در آنجا برای اعزام به سوریه ثبت نام میکنند

مرتضی عطایی هستم ، متولد سال 1355 در مشهد ، فرزند دوم یک خانواده هشت نفره ، سه خواهر و سه برادر . شغل و حرفه ی من تاسیسات مکانیکی ساختمان است . کارهایی مثل لوله کشی سرد و گرم ، شوفاژ ، آبگرمکن ، پکیج ، هفت هشت سالی هست که مغازه دارم ولی […]

اگر برای رضای خداوند و دفاع از اسلام می‌روی من راضی هستم
روایت پدر شهید مرتضی عطایی

اگر برای رضای خداوند و دفاع از اسلام می‌روی من راضی هستم

افتخار می‌کنم که فرزندم شهید شده است، نمی‌گویم که من از او راضی هستم بلکه امیدوارم که مرتضی از من راضی باشد. مرتضی به اسلام، ولایت و اهل بیت(ع) خدمت کرد، جنگ سوریه که شروع شد دلش هوایی شده بود که برود سوریه اما اقوام و آشنایان همه ناراضی بودند، اما من گفتم اگر برای […]

حکایت انگشت و انگشتری که به دست داعشی ها افتاد
شهید مدافع حرم سید اسحاق موسوی

حکایت انگشت و انگشتری که به دست داعشی ها افتاد

از زمان آغاز جنگ در سوریه، پسرانم سیدمهدی و سیداسحاق خیلی اصرار داشتند که به سوریه بروند، اما من راضی نمی‌شدم؛ با توجه به اینکه همسرم به دلیل حضور در جنگ افغانستان، دچار موج گرفتگی شده بود و تا پایان عمرش درگیر عوارض ناشی از جنگ بود، این قضیه را با تمام وجود احساس کرده […]

محمدرضا برای زیارت به سوریه رفته است؟
به روایت خواهر شهید مدافع حرم

محمدرضا برای زیارت به سوریه رفته است؟

محمدرضا بچه شیرینی بود و از همان کودکی اخلاق‌های خاصی داشت، به حجاب بسیار اهمیت می‌داد و مثل پدرم سخت‌گیر بود. عید سال ۹۳ یکی از اقوام به افغاستان و شهر هرات آمد و سوغاتی مادر را به دستم داد. بسته را که باز کردم، دیدم پارچه سبزی داخل بسته است. با خودم گفتم مادرم […]

رزمنده در میدان جنگ باید آنقدر بی‌خوابی بکشد تا بیفتد ، بیدارش کنند
اغلب اوقات بی‌خوابی در صورتش معلوم بود

رزمنده در میدان جنگ باید آنقدر بی‌خوابی بکشد تا بیفتد ، بیدارش کنند

یادم هست محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان؛ یک روز دفترچه‌ای را که برای ثبت خاطرات شهدا بود و از بنیاد شهید گرفته بود، به خانه آورد. دو شهید را انتخاب کرده بود برای کار جمع آوری خاطرات؛ یکی شهید «عبدالمجید شریف زاده» که دانش آموز و هم محله‌ای بود و دیگری شهید «احد مقیمی» بی‌سیم‌چی […]

آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود
افتاده و متواضع و بی ادعا

آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود

محمودرضا شکسته بود خودش را و به راحتی می شکست خودش را . در این خصوصیت اخلاقی در اوج بود! بدون اغراق می گویم که به جز مقابل دشمن و آدم های زورگو ، مقابل همه ی بندگان خدا این جور بود؛ افتاده   و  متواضع   و  بی ادعا. آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی […]

حیف است که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود
خدایا تا پاکم نکردی خاکم نکن

حیف است که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود

 «باارزش‌ترین دارایی انسان، عمر و جان انسان است؛ حیف است که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود.» تکیه کلام علیرضا این جمله بود. می‌گفت: «خدایا تا پاکم نکردی خاکم نکن.» چندماه قبل از شهادت در دانشکده زرهی شیراز مشغول گذراندن دوره افسری بود. یک شب قرار شد همراه با همکارانش با ماشین شخصی […]

یه فرشته در قالب یک مرد
شهید مدافع حرم حامد جوانی

یه فرشته در قالب یک مرد

پارسال ( آبان۹۳) نزدیکای تولدش بود که بهم زنگ زد. گفت: مهرداد از دستت کمکی بر میاد؟؟ گفتم: چی ؟؟ گفت:کمک مالی گفتم:آخه به کی؟ گفت: تو دیگه کاریت نباشه گفتم حتما نیاز داره، یه مبلغی رو اومد و ازم گرفت. منم چون میدونستم که حتما واسه کار خیر میخواد دیگه نپرسیدم. یه روز دیگه […]

حیف است چنین روحانی با اخلاصی را از دست بدهیم
نامه ی شهید سلیمانی برای حمایت از شهید تمام زاده

حیف است چنین روحانی با اخلاصی را از دست بدهیم

ایشان روحانی شوخ طبعی بود و مثل همه، عزیزانش را دوست داشت. من و فرزندانم  نمی خواستیم او را از دست بدهیم به همسرم می گفتم شما طلبه هستید و مجاهدت دینی می کنید و همیشه به ایشان روایتی از پیامبر(ص) را می گفتم که قلم علما افضل و برتر از خون شهداست اما ایشان […]

نقطه قوتی دارم که قیافه‌ام شبیه برادران افغانستانی‌ است
مشکلش این بود که ایرانی بود

نقطه قوتی دارم که قیافه‌ام شبیه برادران افغانستانی‌ است

شهید تمام زاده چندین مرتبه تلاش کرده بود از مسیر های مختلفی وارد سوریه شود و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند. شرایط خاص این منطقه طی ماه های اخیر به نحوی رقم می خورد که ورود به سوریه بسیار سخت شده بود. یکی از مشکلات پیش روی علی این بود که ایرانی بود و […]

فرزندانم را ولایتمدار تربیت کنید
روایت خواندنی از زندگی شهید مدافع حرم علی زاده اکبر

فرزندانم را ولایتمدار تربیت کنید

همسر شهید مدافع حرم ، علی زاده اکبر روایت می‌کند : من و علی قبل از ازدواج هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم شهدا شدند. همسرم قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد شهید همکاری می‌کرد و از طریق کارمند بنیاد به خانواده ما معرفی شد. […]

جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن
گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری؟

جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن

خاطره یک سرباز … تابستون بود و من سرباز بودم. تو تیپ ۲۱ امام رضا (ع). جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن. سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود. قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم! مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی […]

فکر کن اینجاصحرای کربلا ، امروز عاشوراست و امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده
مانع رفتنش نشدم

فکر کن اینجاصحرای کربلا ، امروز عاشوراست و امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده

خاطره ای از زبان همسر شهید مدافع حرم علیرضا بریری: اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از 9 ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا 9 ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت. […]

پسرک فلافل فروش
شهید محمد هادی ذوالفقاری

پسرک فلافل فروش

شهید محمد هادی ذوالفقاری، معروف به هادی ذوالفقاری در سال 1367 ، همزمان با سالروز شهادت امام هادی (ع) متولد شد و از همین رو نام او را هادی گذاشتند. او به حدی به امام هادی (ع) علاقه داشت که در شهر امام هادی (ع) یعنی سامراء به شهادت رسید. شهید محمد عادی ذوالفقاری به […]

باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم
نامه‌های عاشقانه عباس برای همسرش

باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم

نامه‌های عاشقانه عباس برای همسرش نامه اول بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم همسر عزیزم! این نامه را می‌نویسم بیشتر برای تنگی دل خودم. شنیدی می‌گویند سخن که از دل برآید بر دل نشیند، صداقتم را به حرمت صدای لرزانم بپذیر. زندگی روح دارد و جسم، مثل انسان. جسمش دیدنی‌های آن است، روحش که به جسمش جان می‌دهد عشق است. […]

ماهواره و فرهنگ کثیف غرب راهی جز دوزخ ندارد از ما گفتن بود
من مصطفی صدرزاده هستم گاودار و متاهل

ماهواره و فرهنگ کثیف غرب راهی جز دوزخ ندارد از ما گفتن بود

«ماهواره و فرهنگ کثیف غرب راهی جز دوزخ ندارد از ما گفتن بود» پدر در لحظات آخر مصاحبه تن‌ها به این جمله از وصیت نامه پسر بسنده می‌کند و همه رهنمون‌ها را معطوف آن می‌داند. او می‌گوید دینی که، ولی دارد منتظر است و امیدوار. ما امیدواریم بهتر از این بشویم.

مصطفی را از سه سالگی نذر حضرت عباس کرده بودم
موتوری زد بچه تان را کشت

مصطفی را از سه سالگی نذر حضرت عباس کرده بودم

حالم زیر و رو شد طوری که نشستم و نتوانستم تا دم در بروم همین که چشمم به کتیبه یا ابوالفضل العباس خورد گفتم یا حضرت عباس مصطفی من را نگاه دار او را سربازت می‌کنم این اتفاق دقیقا یک ربع قبل از ظهر تاسوعا افتاد این نذر چیزی بود بین خودم و خدای خودم حتی به پدرش هم نگفته بودم

خاطره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید مصطفی (سیدابراهیم) صدرزاده
پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته

خاطره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید مصطفی (سیدابراهیم) صدرزاده

به ما و امثال ما که اینجا آمدهایم، زرنگ نمیگوید. به آنها که دنبال مال جمع کردن و... هستند [زرنگ] نمیگویند! زرنگ و با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست میآورد و بالاترین بهره را از آن میگیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده میکند.