قبل از اینکه بخواهم بهاندازه فهم خودم نه شخصیت واقعی شهید سید محمد زینال حسینی صبحت کنم لازم است مقدمهای را تقدیم کنم.
امروز چه تعریفی از شهید سید محمد زینال حسینی داریم؟ سید محمد چه ویژگیهایی داشت؟ چرا تا به امروز به انحصارات اکتسابی و انتسابی سید محمد و حاج ناصر که به نظر من تنها ادب ایشان برای توفیق شهادتشان کفایت میکرد، توجه جدی نشده است. درجایی خواندم که بعضی از دوستان فرموده بودند که آقا سید برای پیش برد کارهایش فضای حاکم را احساسی و هیجانی مینمود و بر آن موج هیجان فرماندهی میکرد و بچهها را به خط میکرد. این حرف سستترین فهم از سید عزیز است ضمن آنکه توهین به شعور دوستان اهل جبهه است! این ادعا درست نیست و اینطور نبود. اخلاص پاک سید همه را بر سفره تقوا و ایثار و محبت اهلبیت (علیهماالسلام) میکشاند، دم گرم ایشان مبتنی بر اعتقادات و باورهایشان بود. سید در بسیاری از حوزههای نظامی کمنظیر بود، چترباز بود، غواص بود، دوره جنگهای نامنظم و … گذرانده بود، طراح عملیات نظامی و مربی بسیار کارآزمودهای بود، کثیر فکر و دائمالذکر بود و هر فرصتی را برای خدمت گرامی میشمرد، اگر اشتباه نکنم با برادر عزیزم سلیمان آقایی بهاتفاق شهید سید محمد از غرب به سمت جنوب میآمدیم. سید منطقهای را مشخص نموده و از ایشان و حقیر در خصوص نحوه انجام عملیات نظامی در حالتهای آفندی و پدافندی سؤالات متعددی مطرح فرمودند و ضمن بررسی ابعاد مختلف ایرادات را نیز مطرح و جلسه پرسش و پاسخ برگزار کردند. سید مدام در اندیشهی ترقی گردان در احکام شرعیه و اخلاق و امور نظامی بودند. دائماً به دنبال استدلال و ادله برای کارهای صورت گرفته بود. من این ویژگی را در شهید حاج عبدالله هم دیده بودم، بعضی اوقات به شوخی به سید محمد عرض میکردم آقا من آمدهام دو تا مین گوجهای جابجا کنم، چاشنی اشتعالی مغزم به نقطه انفجار نزدیکِ و فوگاز مخچه آماده شعله است، ممکنه چپ کنیم،…
بسیاری از مواقع از جنوب تا به پلدختر که میرسیدیم، آقا سید چندین طرح عملیاتی نظامی مطرح میکرد. میگفت اگر بخواهید در این منطقه چگونه عملیات انجام میدهید؟ برنامه پدافندی و مقابله با پاتک بعد از عملیات چیست؟ یا وقتی میآمدیم و به فرودگاه معروف اسلامآباد میرسیدیم، میگفتند در شرایط جنگی برنامه حفاظتی شما برای نگهداری باند چیست؟ کدامیک از استعدادهای نظامی را بکار میبرید، از کدامیک از بچههای گردان انتخاب میکنید و به هرکدام چه مسئولیتی میدهید؟ چیدمان میدان مین در این منطقه چگونه خواهد بود؟ بعضاً چهار ساعت دربارهی یک مسئله گفت میزدیم. من استدلالم را میگفتم و ایشان نقد میکرد، بعد پیشنهاد اصلاحی خودشان را بهصورت سؤالی به بحث میگذاشت. شهید سید محمد دقت عجیب و ریزبینی خاصی داشتند. یکمرتبه برای سرکشی به تعدادی از بچههای تخریب در غرب بودند رفتیم، قرار بود آن عزیزان دور پاسگاههای ژان داری را مینگذاری کنند. شبانه برگشتیم، سید خیلی خسته بود و از فرط خستگی دراز کشید و سرش را روی پای من گذاشت و پاهایش را از شیشه بیرون برد و خوابید. سنندج را رد کردیم بین سنندج و کامیاران بودیم. آقا سید محمد همینطور که سرش روی پای من بود گفت کجاییم؟ گفتم آقا سید خیلی راه مانده است، فعلاً بخوابید. میخواستم با خیال آسوده بخوابند. گفتم هنوز اوایل راه هستیم.
سید بدون اینکه چشمانش را باز کند، فرمودند: بادی که بهپای من میخورد، باد سنندج – کامیاران است، یا اشتباه میکنم؟
به شوخی با این مضمون گفتم: این هم شانس منه که بین اینهمه شهر تهران زندگی میکنم، توی تهران به این بزرگی هم نزدیک میدان خراسان، از همین حوالی میدان خراسان هزار کیلومتر دور بشم و بخواهم یک حرف راست را نگم اما بچه محلمون که از قضا شده فرمانده من، در ظلمات شب مچ منو بگیره! ای خدا شکرت،…
سید خندید، بلند شد، نشست و فرمود بچهمحل جا را عوض کن و بخواب فردا کار زیاد داریم، کم نیاری
شب بود، ایشان خوابیده بود، نه تابلویی بود، نه نور چراغی میتابید، جاده هم یک جادهی یک لاین و باریک بود. شرایط جنگی هم بود. ممکن بود با کمین برخورد کنیم. کسی هم نبود که حرفی زده باشه و به گوش سید رسیده باشه؛ و ایان صرفاً از نسیم بادی که بهپای من خورد فهمیدم بین کامیاران و سنندج هستیم.
آقا سید در غرب اتفاقی را رقم زدند که یک عدهای عزیزان، ایشان را شیرمحمد می نامیدند؛ اما آقا سید راضی نشد این قضیه درجایی مطرح شود. از تیر و ترکش هراس نداشت. یکبار به سرش ترکش خورد و در بیمارستان شهید کلانتری دو روز باهم بودیم و بعد از چند روز که کمی که حالش بهتر شد، خانم پرستاری آمد و در حین بررسی علائم حیاتی آقا سید گفت: برادر چه ساعت قشنگی دارید. آقا سید محمد ساعت را باز کرد و گفت بفرمایید خدمت شما.
خانم پرستار گفت: این ساعت مردانه است. آقا سید فرمودند از برادرتان این را یادگاری نگهدارید،…
همان روز آقا سید ترخیص شد و مستقیم رفتیم الوارثین، فاصله روی تختی که سید بستری بود تا جلوی ماشین دویست متر هم نبود اما یک ربع طول کشید تا سید این دویست متر راه را آمد. از شدت درد نمیتوانست پایش را بلند کند، پایش را روی زمین میکشید. از وقتی هم که سوار ماشین شدیم تا الوارثین بسیار طول کشید، بهقدری درد داشت که نمیتوانستیم با سرعت معمولی حرکت کنیم، به موقعیت الوارثین که رسیدیم، بچهها گوسفند سر بریدند و به استقبال آمدند، سید محمد باوجودآنکه درد را تحمل میکرد. بچهها با عشق و علاقه سید را بغل میکردند و ایشان علیرغم دردی که تحمل میکرد، دلش راضی نمیشد این درد را مانع از ابراز محبت بچهها ببیند.
برای شناخت آقا سید باید ویژگیها متعدد را به همراه اخلاص، مسئولیتپذیری، توجه به امر معیشت خانواده برخی از رزمندگان و دلنگرانی نسبت به زندگی آنان، شجاعت کمنظیر، تقوا، تواناییهای بالای نظامی و… جمع نمود، آنوقت چه تعریفی از ایشان میتوان ارائه داد؟
من در ارتباط با یکی از افرادی که به گردان آمده بود و از بد روزگار عملکرد مقبولی هم نداشت با آقا سید اختلافنظر داشتم، حقیر نگاه خودم را به آن شخص داشتم ولی علیرغم اینکه ایشان فرمانده بودند و من سرباز، در این موضوع ایشان سکوت کردند؛ و جایگاه اخوت و برادری را حفظ کردند.
روزی گردان ازنظر پولی شدیداً در مضیقه بود. کل موجودی گردان چند هزارتومان بیشتر نبود. تدارکات اوضاع احوال خوبی نداشت. سراغ یک بنده خدایی رفتیم که از مدیران سازمان صنایع ملی بود. گفتند آمدیم برای بچهها مایحتاج ببریم و وضعیت پشتیبانی هم تقریباً به صفر نزدیک است. شرایط تدارکات خیلی بد بود و گردان مرخصی رفته بود. آن مدیر هنوز هم هستند و آدم شناختهشدهای است. دستور دادند و پنج، شش کامیون، ملزومات و مایحتاج جبهه را از کارخانههای مختلف راهی گردان شد.
ایشان به آقا سید محمد گفت؛ از جبهه شرایط و حال و هوای جبهه تعریف کن. مدیری که خودش سخنران مبرزی بود، اهل تهذیب، نماز شب بود و در سامانه اداری کشور جایگاه مناسبی داشت، پای منبر سید مینشیند و به احوال بچهها و نحوهی شهادتشان و روحیاتشان غبطه میخورد و اشک میریخت و موضوعی که بعدها من به آن رسیم این بود که همهی ویژگیهایی که سید تعریف میکرد درواقع شرححال خود سید بود. حتی نوعاً نحوه شهادت خودش را هم تعریف کرد، اما من آن روز و تا قبل از شهادت ایشان فهم درکش را نداشتم ولی آخرین حرفش این بود «خدا کمک کند آدم شویم»، من نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که آقا سید محمد این حرف را زد؟ سید اهل تظاهر نبود. پارها در شرایط مختلف دیده بودم که آقا سید در مقابل افراد اسم دار اصلاً کرنش نمیکرد و تا یقین حاصل نمیکرد، ولی در فضای معنوی خودش را تنزل داد و گفت دعا کنید ما آدم شویم. این گروه از رزمندگان آلان هم کم نیستند. حاج ابراهیم قاسمی یا به قول بردار طهماسبی، مرشد گردان تخریب هنوز بوی الوارثین و گردان تخریب را میدهد. بوی عطر حاج عبدالله و آقا سید محمد را میدهد. روزی در بیمارستان خاتمالانبیاء به ملاقات حاج قاسمی رفتیم. دیدم روی تخت است و میخواهند ایشان را در آمبولانس بگذارند. بیحال بود، صورتش را بوسیدم، خیلی دلم گرفت بغض امانم را برید و بعداً به خودشان عرض کردم این حال روز به شما نمیآید. خوابیدن روی تخت بیمارستان برازنده شما نیست، چون ایشان هنوز هم تکیهگاه و قوت قلب ماست، خدا ایشان را حفظ کند و سایهاش را بر ما مستدام بدارد.
اینها گنجینه معنوی کشور هستند؛ و نمیدانم چرا کسی به اولیای نعم انقلاب توجه نمیکند. حاج قاسمی امروز با آن حاج قاسمی هیچ فرقی نکرده است. همان اخلاص، همان بزرگواری، همان منش پدرانه و همان شخصیت متواضع و خاکی را دارد. مطلقاً تغییر نکرده است. فراموش نکنیم هنوز سینه امثال حاج قاسمی و… بوی باروت میدهد، هنوز بوی شلمچه میدهند، عمق نگاهشان هنوز در میدان مین و معبرهای جبهه دنبال ابدان شهدای جبهه و گردان است، من قیامتم را ضامن میگذارم که این طیف از ایثارگران همیشه سرباز ولایت و اسلام هستند، این بزرگواران را قدر بدانیم.