من زمانی که برای اولین بار رفتم به گردان تخریب ، بیشتر شیفته ی اخلاق شهید حاج عبدالله نوریان شدم . به برادر میررضی (خدا بیامرز) هم گفتم که گفت چطور جای دیگه نرفی !؟ گفتم من مرید اخلاق حاج عبدالله هستم و از اخلاقشان خوشم می آید ، بخاطر همین آمدم گردان و هیچ جای دیگر هم نرفتم .
من در طول این جنگ ، از ابتدا ، به غیر از عملیات هایی که با شهید چمران بودم ، تا زمانی که حاج عبدالله شهید شد در گردان تخریب بودم . شاید اگر یک کدورتی هم می دیدیم از بچه های گردان ، از گردان تخریب بیرون نمی آمدم .
بعد ها که می خواستم خدمت سربازی ام را انجام بدهم ،در یک گزینشی هم شرکت کردم برای تیپ صد و ده خاتم . خاطرم هست که مرحوم حاج امیر یشلاقی آمد دنبالم و گفت که بیا برویم گردان تخریب تیپ خاتم رو راه بیاندازیم ، اما من گفتم میخواهم دیپلمم را بگیرم و نمیتوانم بیایم . خلاصه من در گردان تخریب ماندم تا بعد از پذیرش قطع نامه .
من بیشتر شیفته حاج عبدالله بودم . آخرین برخوردی که با حاج عبدالله داشتم مربوط به زمانی بود که من به عنوان نیروی رزمی آمده بودم و دیگر تدارکات نبودم . در خسروآباد بودیم و از این طرف آب خواستیم به آن طرف برویم . آنجا یک چادر تدارکات زده بودیم و یک مقری هم داشتیم .اتاقکی بود ، حدودت دوازده متری و لوازم تدارکات را آن جا چیده بودیم . آخرین برخورد با حاج عبدالله انجا رخ داد و بعد ، ایشان رفت و دیگر نیامد . شهید حاج عبدالله ، آنجا آمد و گفت : ممقانی ! من میروم آن طرف اما نگران این جنس های تدارکات هستم . نگران هستم که بجه هایی که اجناس تدارکات را مصرف می کنند ، اسراف کنند و اجناس ، زیاد تر از حد نیاز بخواهد مصرف بشود . اجناسی که در تدارکات بود عمدتاً نان بود ، پنیر ،کنسرو و کمپوت بود و چیز دیگری هم نبود . حاج عبدالله گفت : من همه ی حواسم اینجاست و تو بیا خواهشاً اینجا باش و از بیت المال محافظت کن . من هم قبول کردم . در تمام آن مدت ، روی حرف حاج عبدالله ، نه نگفته بودم .