در جریان عملیات خیبر تقریبا دو سه روزی من در گردان مانده بودم و حاج عبدالله از گردان بیرون رفته بود . شهید حسین کاشانی که آن موقع مسئول تدارکات گردان بود ، از من سراغ می گرفت که برادر عبدالله کجاست ؟ حاج عبدالله در آن زمان هنوز مکه نرفته بود و ایشان را برادر عبدالله صدا میکردیم .
وقتی حاج عبدالله به گردان برگشت ، من کنجکاو شدم که چرا شهید کاشانی اینقدر سراغش را می گیرد . رفتم سراغش و گفتم : برادر عبدالله آمده و خودم هم همراهش رفتم . شهید کاشانی دست حاج عبدالله را گرفت و نزدیک چادر شد ، یک پسته از جیبش بیرون آورد و گفت : این پسته روی خاک ها افتاده بود . می خواستم خودم بخورم که اجازه نداشتم . می خواستم بندازم قاطی پسته ها که گفتم : نکند به خاطر خاکی که به ان نشسته کسی بخورد و مریض شود . تکلیف من در مورد این پسته چیست ؟
حاج عبدالله صورتش را بوسید و پسته را فوت کرد تا تمیز شود . پوستش را کند و به دهانش گذاشت و گفت : بخور نوش جانت .
همه ی این مراعات ها در اثر برخورد خود حاج عبدالله بود چون خودش مراعات می کرد در زیر دستانش هم تاثیر می گذاشت .
ان شاء الله ما هم به این شهداء مخصوصا عارف واصل حاج عبدالله نوریان ملحق شویم