یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم.
بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و گفتم یک صلوات بفرست . ایشان هم صلوات فرستاد و گفت ؛ می شود شب های دیگر هم بیایی و من را بیدار کنی؟
سلیمان آقائی می گفت ؛ مهدی ضیائی شهید شد ولی تو جنست خراب بود و صلوات نفرستادی و شهید نشدی! حالا هم باید باشی .