ما با شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان) زیاد برخورد داشتیم . با شهبد سید محمد زینال حسینی (معاون گردان) همه جوره می شد رفتار کرد چون خودش شیطنت داشت و شلوغ بود اما حاج عبدالله اینطور نبود.
بچه های معنوی و اسطوره های گردان سمت حاج عبدالله بودند. شلوغ ها سمت آقا سید محمد بودند. ما هم با آقا سید محمد خیلی بیشتر از حاج عبدالله رفیق بودیم.
روزی که آقا سید می خواست به مکه برود ، من و حاج احمد ایشان را به فرودگاه رساندیم . یعنی به منزلشان رفتیم و دو ساعت آن جا بودیم . آقا سید گفت : من باید به حمام بروم . در محلشان حمام بود و همه با هم به حمام رفتیم. آن جا با خیال راحت خوابید . جایی بود که کیسه می کردند . گفتم : آقا سید بلند شو باید به مکه بروی . پدر و مادرش هم می خواستند بروند .
ما بیشتر از ایشان نگران بودیم. خلاصه آقا سید و خانواده اش را سوار کردیم و به فرودگاه رساندیم . وقتی ایشان را در فرودگاه گذاشتیم ، با خودم گفتم : خدایا یعنی یک روز هم می شود که من به مکه بروم؟
بعدها که جنازه سید محمد آمد ، من برای مکه پرواز داشتم . همان روز که تشیح جنازه سید محمد بود من نبودم ، پرواز به سمت مکه داشتم.