بعضی از بچه ها از جمله شهید سید مجتبی زینال حسینی در موقعیت الصابرین در زاغه بودند . شهید غلامرضا زعفری هم مسئولشان بود. ما هم در موقعیت الوارثین بودیم.
یک شب من ، شهید حاج عبدالله نوریان را در خواب دیدم . حاج عبدالله به من گفت : برو و به بچه های زاغه یک چیزی بگو . گفتم چی بگویم؟ گفت : این ها در نمازشان سهل انگار شده اند ، با آن ها صحبت کن تا نماز بخوانند. مهمات را هم هدر می دهند ، بگو این کارها را نکنند.
آن موقع هر روز حاج احمد خسروبابایی غذای بچه ها را می گرفت و به الصابرین میبرد . وقتی می خواست غذای زاغه را بدهد از ایشان خواستم من را هم با خودش به مقر الصابرین ببرد .
خلاصه با حاج احمد به موقعیت الصابرین رفتیم . ظهر به زاغه رفتیم و نماز خواندیم. بعد از نماز شهید زعفری را کنار کشیدم و گفتم این جا چه خبر است؟ پرسیدم وضع نماز خواندن بچه ها چطور است؟ گفت: بچه ها خیلی سخت برای نماز بلند می شوند. بعضی وقت ها هم پا نمی شوند و به سختی باید بیدارشان کنیم.
گفتم حاج عبدالله درباره ی نماز چنین پیامی داده است .بعد پرسیدم با مهمات چکار می کنید؟ گفت: بعضی وقت ها بچه ها بازی می کنند و دینامیت ها را به پشت زاغه میبرند و می ترکانند. گفتم حاجی گفته که این کارها را نکنید …