قبل از شروع عملیات والفجر هشت از محل کارم خیلی فشار می آوردند که حتماً باید به محل کارت برگردید. حتی جلوی حقوق بنده را بسته بودند. ماموریت 45 روزه گرفته بودم . اما تا دوسال بر نگشته بودم. آنها هم می گفتند که 45 روز قرارمان بود اما الان دو سال است که نیامده ای. من به حاجی گفتم و برگشتم تهران سر کارم.
عملیات والفجر 8 که شروع شد من در منطقه نبودم. حاجی دنبالم به تهران درب منزلمان آمد. گفت : شیخ سمانی رفته و برنگشته شاید اسیر و یا شهید شده باشد. من هم دست تنها هستم و هر کاری کردی سعی کن بیایی. به محل کار رفتم و اصرار کردم به مدیرمان که اجازه دهند به جبهه برگردم حاج عبداله شهید شد. و من شهادت حاج عبدالله را ندیدم و در منطقه نبودم. تهران ماندم و بعد از تشییح جنازه و مراسم سوم که تمام شد به منطقه برگشتیم.