سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی و بیرون می گذاشتی که فردا بشوری ، صبح می آمدی و می دیدی که لباس ها را بردند شستد و روی طناب ها پهن کردند .
من با خودم میگفتم که : خدایا کی این کار را کرد ؟ جای سوال برایم بود . یک شب گفتم باید پیدا کنم که کی این کار را کرده ست و تشکر کنم و بگویم چرا لباس های من را برده و شسته ای و خجالت به من داده ای ؟
یک شبی بود من لباس هایم را عوض کردم و لباس ها را بغل چادر گذاشتم که صبح ببرم و بشورم . آن شب هم نخوابیدم ، دیدم که یک بنده خدایی آمد و لباس من و بچه های دیگر را برداشت و برای شست و شو برد . که من رفتم و خودم را آن شب بهشان نشان ندادم که دیدم شهید سلطان علی هست . فردا صبحش پیششان رفتم و تشکر کردم . گفتم این چه کاری است که شما کردید و چرا به ما خجالت می دهید ؟ که بنده خدا گفت من عشق می کنم از این کارهایی که برای بچه ها انجام می دهم .
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود
چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟
- کد خبر : 5238
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5238
- نویسنده : حاج محمد زارعکار
- منبع : خالدین