مجید رضایی را من هم تنها برای مدت کوتاهی دیدم، اما چون فردی پرجنبوجوش و پرکار بود، همیشه در مرکز توجه قرار میگرفت. او شخصیت خاصی داشت و در شوخیکردن مهارت فوقالعادهای از خود نشان میداد. بهگونهای که آنچه امروزه «استندآپ کمدی» میگویند، را به شیوهای منحصربهفرد اجرا میکرد. مثلاً یک دفتر خالی را جلوی خود میگرفت و شروع به خواندن انشا میکرد، درحالیکه دفتر سفید و خالی بود! کارهای عجیبوغریبی انجام میداد و همه را سر کار میگذاشت.
اما این تمام ماجرای او نبود؛ در کنار این شوخطبعی، او انسانی شجاع، نترس و دلیر در میدان جنگ بود. در کارهای شناسایی، شنیده بودم که گاه بهتنهایی اقدام به عملیات شناسایی میکرد. او بهتنهایی میرفت، اطلاعات لازم را جمعآوری میکرد و برمیگشت. شخصیت او چنان بود که هم حاج عبدالله، هم سید محمد و دیگر بچهها به تواناییهای او اعتماد داشتند. اگر برای شناسایی میرفت و برمیگشت، وقتی همراهان خود را انتخاب میکرد، همه مطمئن بودند که کارش را بهدرستی انجام داده است.
در کل، او فردی بود که هم در میدان جنگ جدیت و مهارت داشت و هم در شوخیکردن مهارت بینظیری نشان میداد. او بدون استثنا همه، از کوچک و بزرگ گرفته تا روحانی و دیگران را با شوخیهایش سر کار میگذاشت. این خصوصیات باعث شده بود که او برای من فردی بسیار جذاب و بهیادماندنی باشد.