یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی ها نتوانند داخل بیایند و پاتک بزنند . عمل ما در عملیات والفجر هشت در واقع عملیات ایذایی بود و عملیات اصلی در جزیره فاو بود . ما عملیات ایذایی را در ام الرصاص داشتیم انجام می دادیم . بنا بود آن پل را منفجر کنیم . نمی دانم نه یا ده نفر بودیم به فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی . لب خط که رسیدیم ، حاج عبدالله با همه خداحافظی کرد . البته از قبل با ما خداحافظی کرده بود . ما در این قایق نشسته بودیم و آماده بودیم که وقتی خط شکست برای این کار برویم .
بعد از عملیات والفجر هشت ، ما را به خسرو آباد بردند . آن جا مستقر شدیم . کنار یکی از این خورهایی که در زمان جزر و مد ، پر و خالی می شد ، حاج عبدالله نوریان آمد و گفت ما موقتا این جا هستیم . بنا است منتقل بشویم و به داخل فاو برویم . باید یک سنگری درست بکنیم که از بمب باران یا توپ باران یا احتمالا از حمله ی دشمن در امان باشیم . ما در آن جا یک سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم . پهنای سنگر بزرگ بود و از این گونی های خیاری پر می کردیم . تعدادمان زیاد بود و جوان هم بودیم و عشق این را داشتیم که یک چیز شکیل و قشنگ درست کنیم . حاج عبدالله با موتور می رفت و می آمد و می گفت آقا اینقدر سنگین درست نکنید ما می خواهیم از این جا برویم . چی دارید درست می کنید ؟ هیچ کس حرف حاج عبدالله را گوش نکرد . خیلی ها آن جا بودند از جمله آقای حاج اسدالله سلیمانی . به هر حال سنگرها را آنطوری که خودمان می خواستیم درست کردیم ، نه آن جوری که حاج عبدالله می گفت فقط سنبل کنید ، آنقدری که فقط چند شب در آن بمانیم . فکر می کنم یک هفته یا ده روز در آن جا ماندیم . حاج عبدالله خیلی به آن سنگر می آمد و به ما سر می زد . دلیلش هم این بود که یک تعداد خیلی زیادی از بچه ها آن جا بودند و قرار بود منتقل بشوند و در داخل فاو بروند . قرار بود در فاو برویم و کارهای خندق زدن را که قبل از آن در خرمشهر مانوور کرده بودیم ، همین را با خرج گود و نیترات و این ها انجام بدهیم..
این هم فکر می کنم آخرین خاطره ای هست که با حاج عبدالله دارم . بعدش دیگر به فاو منتقل شدیم .
حاج عبدالله نوریان ، یک شبی که ظاهرا داشتند نماز می خواندند و دعا و مناجات می کردند ، توسط خمپاره یا توپ ترکش می خورند و به شهادت می رسند . این کل ماجرای ما با حاج عبدالله و کل خاطراتی است که با ایشان داشتیم .
حاج عبدالله نوریان گفت ما موقتا این جا هستیم
سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم
- کد خبر : 5090
یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی […]
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5090
- نویسنده : حاج ذبیح الله کریمی
- منبع : خالدین