پسرم ، شهید حاج قاسم اصغری در این مدت هشت سالی که جبهه بود ، چیزی در مورد جبهه و منطقه به من نمی گفت . بعد از شهادتش فهمیدم که کجاها رفته و چه کارهایی کرده است.
بعداً که از همرزمانش برای تشییع جنازه آمدند ، من شنیدم که چه کارهایی در جنگ می کرده است . در جلسات خانواده شهدا که شرکت می کردم خانم جلسه می گفت: که جوانی روی سیم خاردار خوابیده تا بقیه از روی کمرش رد شوند . به حاج خانم می گفتم : اسمش را بگو. حاج خانم می گفت که گفتند نگویید.
پسر حاج خانم سخنران جلسه اسمش محمد بود و با قاسم صیغه برادری خوانده بودند . محمد مادرش را قسم داده بود که در جلسه اسم قاسم را نیاورد . وقتی محمد مجروح شده بود و پایش را گچ گرفته بودند ، پسرم از دوستش مراقبت می کرد . ایشان به مادرش گفته بود که قاسم این کار را کرده است . من بعد از تشییع جنازه فهمیدم که قبلا روی سیم خاردار افتاده است.
زمانی که روی سیم خاردار افتاده بود در بیمارستان ازش می پرسیدم چرا بدنت سوراخ سوراخ است ؟ می گفت چیزی نیست بالاخره جنگ است . ترکش زده و من سوراخ سوراخ شدم . من هم نفهمیدم ماجرا از چه قرار است .