من قبل از ورود به گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء ، در گردان تخریب جای دیگری بودم ، رفقایی بودند که قبلا با حاج عبدالله کار کرده بودند . زمانی که ما در کردستان ، با بچه های تیپ بیست و یک رمضان بودیم ، بین بچه ها صحبت از حاج عبدالله بود .
صحبت ها از مهربانی و رأفت و اخلاصی که حاج عبدالله داشت زیاد بود . از رفتاری که با بچه ها داشت شنیده بودیم ، ولی از نزدیک ایشان را ندیده بودیم و همه ی ما شیفته ی آن بودیم که یک جایی حاج عبدالله را ببینیم . ایشان به عنوان یک فرمانده ، در یگان شاخص بود .
خدا رحمت کند حاج آقا دیانت را ، از بچه های پشتیبانی لشگر بودند . یک روزی بعد از جنگ در راهیان نور که با همدیگر بودیم برای من تعریف میکرد و میگفت : در جبهه مسئول پشتیبانی بودم و انبارها دست من بود . لیست نیازهای یگان ها و گردان ها دست من بود و می دانستم که خیلی از گردان ها آماریمی دادند که واقعی نیست . آمار را کمی بیشتر از آمار واقعی می دادند که یک سری امکانات بیشتری برای نیروهایشان ببرند . من هم لیست می گرفتم و دانه دانه به آن ها تحویل می دادم . اما وقتی شهید حاج عبدالله نوریان می آمد و می گفت این لیست را نیاز دارم ، من درب انبار را باز می کردم ، می گفتم حاج عبدالله بفرمایید داخل ، هر چیزی که می خواهید خودتان بردارید . می دانستم حاج عبدالله یک عدد هم کم و زیاد نمی کند و هر چیزی که نیاز دارد برای مجموعه اش برمی دارد .
میخواهم بگویم حاج عبدالله ، اینقدر در بین جمع ، فرد امینی بودند . همین امانت داری و اخلاص و رفتارشان با نیروهایش ، به گوش ما رسیده بود . من ،هم زمانی که در سومار که بودم و هم زمانی که در کردستان بودم ، آرزو داشتم که حاج عبدالله را از نزدیک زیارت کنم . الحمدالله این توفیق حاصل شد و این اتفاق برای ما افتاد .