در قلاجه بودیم قبل از کربلای یک ، تازه به گردان آمده بود. شهید حاج رسول فیروزبحت هم آنجا بود . مدتی قبل سر یک ماجرایی عذرش را از گردان خواسته بودند. آن ماجرا هم چیز خاصی نبود. یک شوخی کرده بود و بعضی ها را اذیت کرده بود. دلخور شده بود و رفته بود و دوباره برگشته بود. بعد از آن ماجرا تازه به قلاجه آمده بود. با حسن کسبی رفیق بود. چهار تا کانکس حمام کنار هم بود. نوبت می گرفتیم و به حمام می رفتیم. من در حمام بودم که کسبی و فیروزبخت با هم صحبت می کردند و من صدایشان را می شنیدم.
به کسبی گفت که این حاجیه کیه که این جاست. کسبی گفت: آقای تاج آبادی است. پرسید سواد هم دارد. کسبی جواب داد بله سواد هم دارد. گفت: جامع المقدمات خوانده است. گفت: بله خوانده است. فیروزبخت گفت: فکر نکنم خوانده باشد. گفت : چقدر سواد دارد. کسبی گفت : به اندازه شیخ حسین انصاریان . آن ها نمی دانستند که من حرف هایشان را می شنوم. بعداً که آشنا شدیم. شوخی می کرد و می گفت: شما سواد دارید؟ و این ماجرای آن بود .