در پاسگاه زید، ما خط پدافندی داشتیم. من بههمراه شهید حمیدرضا محمدی، برای بازدید و شناسایی منطقه رفته بودیم. قرار بود مانعی جلوی خط پدافندی ایجاد کنیم تا امکاناتی را به آنجا منتقل کنیم. در آن شب، شهید محمدی مسموم شد یعنی مریض شد و مجبور شدیم مأموریت را به تعویق بیندازیم. من همراهش به اهواز آمدم و او را در بیمارستان امام خمینی اهواز بستری کردم. شهید محمدی، فردی بسیار محجوب، شجاع، مدیر و دوستداشتنی بود. با وجود اینکه تنها ۱۷ سال سن داشت، بهعنوان مسئول واحد تخریب لشکر، جایگاه ویژهای در دل بچهها داشت.
در همان شب، در حالی که ما برای مأموریت آماده میشدیم، ناگهان یکی از دوستان گفت:
«حمید آقا اومده!»
من تعجب کردم و گفتم: «نه، ایشان در بیمارستان بستری است. الان اینجا چه کار دارد؟»
پرسیدم: «مرخص شدی؟» گفت: «حالا مرخص میشم!»
بعد فهمیدم که ایشان خودش از بیمارستان بیرون آمده، ماشین گرفته و مستقیماً به خط مقدم آمده است. آن هم نه به پادگان عقبه یا پشتیبانی، بلکه به جایی که نیروها در حال کار بودند.
وقتی پرسیدم: «چرا این کار را کردی؟ تو که هنوز بهبود نیافته بودی!»
گفت: «میدانستم امشب مینگذاری دارید. نمیخواستم مشکلی پیدا کنید.»
این رفتار، نشاندهنده ازخودگذشتگی، مدیریت و شجاعت ایشان بود. مریضیاش را رها کرد و آمد تا در اجرای عملیات شرکت کند.