قبل از عملیات والفجردو، هنگامی که هنوز شهید محلاتی، نماینده حضرت امام ، در قید حیات بودند ؛ فرماندهان تعدادی از تیپ و لشگرهای سپاه ، به اقدامات و تدابیر، فرمانده وقت سپاه ، که آقای محسن رضایی بودند ؛ اعتراض داشتند و به کمیت و کیفیت عملیات هایی که انجام می گرفت ، منتقد بودند .
شاید عزیزان به خاطر داشته باشند که بسیاری از عملیات ها لو می رفت و به رغم اینکه بسیاری مطلع بودند که عملیات لو رفته ؛ می دیدند که اصرار خاصی پشت این قضیه هست که به هر شکلی عملیات انجام شود . نتیجه چنین عملیات هایی را ما به دفعات در منطقه دیدیم . که تلفات بالای نیروی انسانی و لطمات فراوان مادی و معنوی برای تیپ و لشگرها به همراه داشت.
خاطرم هست که در یک برهه، تعداد قابل توجهی از این فرماندهان استعفا کردند و اعتراضشان را به تهران و به دفتر مقام معظم رهبری رساندند . آن ها گفتند تا زمانی که رسیدگی نشود به منطقه برنمی گردند . حضرت امام خیلی تأکید و سفارش کردند ، آن چیزی که اتفاق افتاده ، طبق جمعی از فرماندهان بوده . به نوعی جانب این کار را گرفتند و تقاضا کردند که افراد مجددا به منطقه برگردند.
از جمله آن افراد منتقد ، شهید نوریان ، شهید داوود حیدری یکی از فرماندهان لشگر سیدالشهدا ، شهید علیرضا موحد دانش و شهید کاظم رستگار بودند . ایشان به نحوه ی برنامه ریزی جنگ توسط فرماندهی بالا اعتراض داشتند که یکی از بازتاب هایش را در منطقه به عینه دیدیم . در آن زمان آقای رضایی به پادگان سر پل ذهاب آمده بود که سخنرانی بکند . در همان ایامی بود که این اعتراضات و این ناراحتی ها شدت گرفته بود و به چشم می آمد . خاطرم هست؛هنگامی که ایشان می خواستند سخنرانی خود را شروع کنند ؛ خیل عظیمی از فرمانده در پادگان ابوذر شعار دادند ، خمینی بت شکن بت جدید را بشکن ، و اجازه سخنرانی به ایشان ندادند . و به دفعات ایشان را هو کردند . پیش تر فرماندهان ، در پادگان ابوذر هم به دلیل عملیاتی که در جزیره ی مجنون انجام شده و منجر به تلفات بالا شده بود ، اعتراضشان را اعلام کرده بودند . زیرا قبل از عملیات می دانستند که منطقه لو رفته و امکان عملیات در آن وجود ندارد . با این حال آقای رضایی اصرار داشتند که این عملیات انجام بشود ، که درنهایت ، نتایج موفقی هم به همراه نداشت .
قبل از اتفاقی که در پادگان ابوذر رخ داد و تصمیمات فرماندهی مورد اعتراض جمعی از رزمنده ها قرار گرفت ، محسن رضایی در یک سخنرانی گفت : “هر عملیاتی که بخواهد در منطقه انجام بشود، ما تا هفت-هشت مرحله بعدی را پیش بینی کردیم ، تدارک کردیم و آماده عملیات هستیم “در حالی که همه می دانستند چنین چیزی صحت نداشت .
مثلا عملیات والفجردو به جبر شرایط جنگ اتفاق افتاد . نیروها تحت فشار بودند زیرا یک سال عملیاتی انجام نشده بود . به همین دلیل تصمیم گرفتند دو-سه عملیات تقریباً ایذایی محدود که قابل کنترل بود ؛ صورت بگیرد، تا از آن وضع خارج بشویم .
خاطرم هست بدون شناخت قبلی بدون شناسایی های لازم ، بدون آمادگی کافی رزمندگان این اتفاق افتاد.
حاج عبدالله از آنجا که گوش به فرمان حضرت امام بود ، مسئولیت فرماندهی را پذیرفت اما آنطور که برای من که شب ها و روزهای زیادی در کنارش بودم درد و دل میکرد ، دلش خون بود چرا که میدانست شرایط برای انجام عملیات،مطلوب نیست .
نه فقط حاج عبداله بلکه خیلی از فرماندهان دیگر از جمله شهید رستگار ، شهید موحد و امثال آنها که در آن ایام به شهادت رسیدند ؛ نسبت به آنچه که اتفاق افتاده بود نظر مساعدی نداشتند ، به اوضاع منتقد بودند و در همین راستا استعفای خود را از سمت فرماندهی اعلام کرده بودند اما در نهایت با عنوان بسیجی مجددا به منطقه آمدند تا اطاعت از امر رهبرشان کرده باشند .