همونطور که میدونید در رابطه با شهید حاج قاسم اصغری خیلی حرف ها زده شده . از شجاعتش ، از روی سیم خاردار خوابیدنش و از اخلاقیاتش خیلی صحبت ها شده.
مقر گردان تخریب اون زمان یعنی قبل از عملیات والفجر 2 ، توی کوه دشت بود . شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان) و شهید حاج سید محمد زینال حسینی (معاون گردان) اکثرا میرفتند به منطقه برای شناسایی و جلسات و در مقر گردان نبودن و من به عنوان خادم بچه ها بودم . به من گفته بودن مراقب گردان باشم اونجا .
گردان تخریب هم طبق روال هرجا که تیپ یا لشکر اردو میزد ، دور تر از بقیه ی گردان ها بود . این به خاطر انفجارات و رزم شبی که معمولا گردان تخریب داشت و به خاطر مهماتی بود که ما داشتیم . ما چون دفاع میکردیم ، همیشه از بقیه گردان ها جدا بودیم .
یه سری نشسته بودیم توی چادر و حوصلمونم سررفته بود که دیدیم نیروی سرباز آوردن برامون . چهار پنج نفر بودند .اگر اشتباه نکنم شهید فیروزبخت جزو ایشان بود. اومدن داخل سراغ فرمانده گردان رو گرفتن و ما میگفتیم چیکار دارید ؟ از طرفی هم یه شلوار گرم کن پوشیده بودم و قیافم به هرکسی میخورد بجز مسئول گردان .
حاج قاسم اصغری پرسید فرمانده کیه ؟ هرچی میگفتیم کارتو بگو ، گفت با فرماندتون کار داشتم ! گفتم حالا بگو حرفتو بزن شاید کمکی از دستمون برومد اما ایشان محل نداد و رفت .
دقیقا یاد اوایل اعزام خودم افتادم که با حاج عبدالله این برخورد رو داشتم . زیر نظر گرفتمش و دیدم خیلی توی خودشه . صداش کردم گفتم بیاد و با همه اونایی که تازه اومده بودن یه صحبتی کردیم و دیگه فهمیدن ما اونجا یه مسئولیت کوچیکی داریم .بعد که مرخصشون کردم ، اینو نگه داشتم و گفتم حالا مشکلت چیه ؟ گفت آقا شما کاری از دستت برنمیاد ! گفتم تو بگو شاید براومد .گفت مادرم مریضه ، کسی هم نیست مراقبش باشه ،فکرم درگیر مادرمه. گفت : میخواستم خدمتم عقب تر بیوفته که قبول نکردن . دیگه اومدم و تمام فکر و ذهنم پیشه مادرمه . گفتم خب چقد مرخصی میخوای؟ گفت یکی دوماه ! توقع ام زیاده .
یه برگه براش نوشتم و گفتم برو کارگزینی . رفت و اومد ، با تعجب گفت : مرخصی رو دادن . گفتم خب برو کارت و انجام بده بیا ، چون اینجا آدم باید فکرش باز باشه . گردان تخریب گردان حساسیه . ایشون رفت و بعد از مدتی برگشت اما با یه روحیه ی بالا . یعنی از همون اول با جون و دل کار میکرد . اصلا انگار نه انگار سرباز بود که فقط بخواد خدمت بگذرونه . روحیه اشش بالا بود و شجاعت خاصی داشت . خیلی هم مهربون و تو دل برو بود . خیلی زود با بچه ها جوش خورد . در کنار همه اینها جذبه خاصی هم داشت . وقتی حاج عبدالله اومد و صحبتش شد ، به حاج عبدالله گفتم خیلی نیروی خوبی میشه .حاج عبدالله گفت یکی از فرمانده های خوب میشه .
دیگه شهید حاج قاسم اصغری مونده بود توی گردان و بعد از اینکه خدمتش تموم میشه ،حاج عبدالله مثل ماها جذب سپاهش کرد . حاج قاسم هم جزو اونایی بود که جذب سپاه شد و بعد از خدمتش هم تو سپاه موند .
در عملیات عاشورای سه بود که فهمیدم شهید حاج قاسم اصغری روی سیم خاردار خوابیده . خب این اولین تجربه ای بود که تو جنگ اتفاق افتاده بود و یه جورایی الگو شد که چند جا دیگه هم این اتفاق افتاد و بقیه هم این کارو کردند و خودش یه نوع آموزش شد برای وقتی که مثلا عملیات لو میره و فرصتی نیست برای قطع کردن سیم خاردار که از این روش استفاده بشه . همون موقع هم حاج عبدالله گفتش که سعی کنید که هر یک تخریبی که به گردانی مامور میشوند ، یکی دوتا ازین برزنتا ببرین به جای اینکه نیرو بخوابه ، برزنت رو پهن کنید روی سیم خاردار که نیروها بتونن راحت تر برن .
این عمل شهید حاج قاسم اصغری زبان زد همه شد و شجاعت بی نظیری از خودش نشون داد . من اون لحظه خب توی محور دیگه بودم و ندیدمش ولی بعدا که بدنش و دیدم ، به روی خودش نمیاورد ولی خب درد داشت .