• امروز : دوشنبه, ۲۴ شهریور , ۱۴۰۴
روایت دختر شهید نبرد با اسرائیل

دورش بگردم! همیشه نمازشو میخوند…

  • کد خبر : 6511
دورش بگردم! همیشه نمازشو میخوند…

بسم الله الرحمن الرحیم من دختر شهیدم. اسمم هلیا خانومه. من خیلی بابامو دلم براش تنگ میشه. بابام موشکا رو زد! دلم براش تنگ میشه. میخوام یبار دیگه بغلش کنم. دلم براش تنگ میشه. همیشه میخوام بخوابم دلم براش تنگ میشه. دورش بگردم همیشه نمازشو میخوند. همیشه به من میگفت هلیا خانوم! برو در اتاقت […]

بسم الله الرحمن الرحیم
من دختر شهیدم.
اسمم هلیا خانومه.
من خیلی بابامو دلم براش تنگ میشه.
بابام موشکا رو زد!

دلم براش تنگ میشه.
میخوام یبار دیگه بغلش کنم.
دلم براش تنگ میشه.
همیشه میخوام بخوابم دلم براش تنگ میشه.

دورش بگردم همیشه نمازشو میخوند.
همیشه به من میگفت هلیا خانوم!
برو در اتاقت وایسا، چاییمو بخورم الان میام باهات بازی میکنم.

من گفتم بابا نرو! بابا نرو! بابا نرو!
خودش گوش نداد رفت…
شهید شد و دیگه… .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6511
  • نویسنده : هلیا خانوم
  • منبع : خالدین

برچسب ها

خاطرات مشابه

ثبت دیدگاه