یک شهیدی بود درگردان بنام شهید بزرگوار اصغر رحیمی . از شهدای خیلی خوب و زحمت کش گردان ما بود بچه کرج بود وقتی به گردان آمد 16 الی 17 سال داشت بعد از عملیات کربلای یک بود که وارد گردان شد . از روز اول کسی بود که در گردان هر کاری نیاز بود مانند چادر زدن و برپا کردن دستشویی در مقر جدید انجام می داد . یکی از بچه هایی بود که تو این زمینه هم نیروی کننده کار بود و هم تن به کار می داد . خیلی از ماها از زیر کار درمیرفتیم ولی شهید رحیمی به طور خودکار شروع می کرد . حتی ایشان یک مسئولین نانوشته برای خودش نوشت که مسئول آماده کردن چایی گردان در صبح ها شده بود . ایشان یک مدتی هیزم جمع می کرد و اجاق درست می کرد وکتری روی آن می گذاشت . بین ده تا پانزده چادر اجاق درست می کرد و روی همه آنها کتری می گذاشت . یک روز در گردان اصغر رحیمی آمد و دو عدد کوره های حرارتی با منبع بزرگ خریده و آنها را بر دوش خود گذاشته بود که قیر را داغ می کنند . عرق ریزان وارد گردان شد . زمین را چال کرده بود و کوره هایی درست کرده بود که حفره حفره بودند . کتری ها را آنجا می گذاشت بسیار انسان خلاقی بود . من در مقر بودن که دیدم اصغر با کوره هایی که بر دوشش است می آید . لباس و اندامش از عرق خیس خیس شده بود . اردیبهشت یا خرداد ماه. بهش گفتم اصغر چطوری ؟ گفت من در دژبانی کرخه از ماشین پیاده شدم . سمت الوارثین ماشین نبود مجبور شدم پیاده بیام .
این مسیر را که 16 الی 17 کیلومتر است پیاده با عشق اومده بود گفت تو مسیر کلی برای خودم شعر خوندم کلی گریه کردم ،سینه زدم . تا اومدم با عشق این کار را می کردم . واقعاً هم همه دوستش داشتند . سواد آنچنانی هم نداشت اما کسی بود که با شهید حمید دادو رفیق شد. یک بچه عارفی شد اما به ظاهرش مشخص نبود. فوق العاده مهربان و با ادب بود . خوش محضر بود . وقتی جایی می رفتیم و اصغر هم آنجا بود شروع می کرد به پذیرایی کردن . در کرج مغازه سوپر مارکت داشتند . وقتی میومد با کلی مخلفات و خوار و بار آجیل ، پسته ، لواشک و آلوچه غیره همراهش بود . اصغر دو سالی در گردان بود از پاییز 65 تا سال 67 که در عملیات آخرین ماموریت تیپ لشکر سید الشهدا به شهادت رسید. از هر کی از بچه های گردان بپرسید اصغر چطوری بود؟ از مهربانی و از سلوک و از سخت کوشی ایشان می گفتند . میگن اصغر رحیمی همون که چایی درست می کرد شما هر جا که می رفتی بچه ها حال نداشتند و تو سختی بودند یهو اصغر رحیمی کتری پیدا میکرد و اجاق را روشن می کرد تا یک مقدار خستگی جلوه می کرد اصغر رحیمی داد می زد که چایی آماده است . بچه ها لذت می بردن . این در دوران عادی گردان بود . علاوه بر این نیروی عملیاتی بود . در عملیات های مختلف از ایشان استفاده می کردند . نیروی تیز و فرز و خوش فکری بود . و مظلومانه شهید شدند . محرم سال 67 در آخر مرداد بعد از اینکه جنگ تمام شد و قطعنانه پذیرفته و آتش بس شد . در ماموریتی در جاده بوکان مهاباد برای امنیت آن منطقه از ضد انقلاب ها لشکر سید الشهدا وارد عمل شد و شهید اصغر رحیمی و شهید خوش نام که بین اینکه آخرین شهید جنگ کیست اختلاف نظر است . بین اینکه تاسوعا یا عاشورا شهید شده من شک دارم. جزء بچه های مظلوم گردان و زحمت کشیده و بچه های که دو سال در گردان بوده است . اینم از شهدای مظلوم گردان .