در قلاجه، یعنی حد فاصل بین اسلامآباد و منطقهی مهران منطقهای تقریبا جنگلی و پوشیده از درخت بود. در آن محل مکانی برای استقرار بود که جزو جبهههای میانی ما محسوب میشد. عقبهی ما در قلاجه یک اردوگاه بود. در آنجا بچهها در چادر مستقر میشدند. آنجا هم محل استقرار و اسکانشان بود و هم آموزش فرا میگرفتند. به نظرم، بعد از این که از ماموریت منطقه ملخ خوران و پاوه فارغ شدیم و قبل از عملیات مهران، در این منطقه بودیم.
گمان میکنم ما بعد از آن مجددا به ماموریتی در منطقهی عمومی حاج عمران و منطقهی پیرانشهر رفتیم. آن جا در خانه یا شاید مدرسهای بودیم. در واقع ابتدا وارد شهر پیرانشهر شدیم وسپس به منطقهی حاج عمران رفتیم.
در این مقطع زمانی، من از تخریب به اطلاعات مامور شدم. یعنی همچنان حوزهی کاری بنده تخریبچی بود اما در اطلاعات مامور شدم. البته فکر میکنم دوستان دیگری هم، من جمله آقای حسین بداغی، مامور شدند. بعدها که در عکسی نگاه میکردم، با چند تن از دوستان مانند آقای بداغی آن جا حضور داشتیم.
به یاد دارم ما در این منطقه به اطلاعات مامور شدیم. این منطقه ارتفاعاتی بود که عراق در آن مستقر بود. بچههای اطلاعات میخواستند برای شناسایی بروند، بالطبع ما هم به عنوان عضوی از تیم باید همراه بچههای اطلاعات برای شناسایی میرفتیم. این ارتفاعات شامل: ارتفاعات 25-19، ارتفاعات کدو، ارتفاعات تپهی شهدا بود، که بلندترین آنها همان ارتفاعات 25-19 بود. 25-19 به معنای ارتفاع دوهزار و پانصد و نوزده متری بالاتر از سطح نقطهی صفر خلیج فارس، است و بلندترین ارتفاعات آن منطقه بود.
برای شناسایی به آن منطقه میرفتیم. یادم هست در فضای کار اطلاعات، چند افسر عراقی هم بودند. در مقطعی شخصی به اسم آقای جمیل، که عرب بود و دورهای دیگر، شخص دیگری به نام عماد، که اهل کرکوت بود و از ترکهای عراق بود، آن جا حضور داشتند.
اسم این افسر ابوعمار بود. ایشان افسری عراقی بود که اوایل جنگ به ایران پناهنده شده بود و وارد کار اطلاعات شده بود. در کارهای بازجویی و شنود از ایشان استفاده میشد.
در قضیهای که حال به یاد نمیآورم، با ابوعمار دعوایم شد. ایشان انسانی با شخصیت جدی بود، بالاخره افسر بوده و به اینجا آمده است. یک جاهایی شاید دیگران را قبول نداشت البته ما هم کمی کله شق بودیم و سرناسازگاری داشتیم. موضوع این دعوا هم موضوعی کاری بود و در موضوعات شخصی نبود.
آن جا و در فضای این منطقه با بچه ها کار میکردیم، تا رفته رفته برای شناسایی ارتفاعات که کار سختی هم بود میرفتیم. مسیری بود که از آن سرازیر میشدیم و به یکی از تپه ها به اسم تپهی انه میرفتیم. بچهها آن موقع یک شعری هم ساخته بودند و میگفتند:« تپههای انه زیر پای منه. آی انه آی انه»
آقای حاج محمد تیموریان از بچههایی بودند که حضور داشتند و در پشتیبانی اطلاعات عملیات بود. اما شرایط سختی برای بچههای شناسایی بود. چون منطقه شنی بود، گاهی یک دفعه از ارتفاعات سر میخوردند و پایین میرفتند. خیلی شرایط دشواری برای شناسایی منطقهای که عملیات باید در آنجا انجام میشد بود.
ابتدا توفیق چندانی در این عملیات نداشتیم. بعضا از این موارد بود، حتی مدتها علت شهادت شهدای آنجا همین شرایط سخت منطقه بود. بچه ها مجبور بودند این شهدا را با مشقت به کولشان بگیرند، چون راهی نداشتیم. یک جاهایی که ممکن بود، برانکارد میآوردند اما یک جاهایی با برانکارد هم نمیشد. خیلی شرایط سختی بود.