• امروز : شنبه, ۸ شهریور , ۱۴۰۴
یک بار که با مشکلی شخصی و بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردم

فقط برو به مجید بگو که حواسم بهت هست

  • کد خبر : 5836
فقط برو به مجید بگو که حواسم بهت هست

یک بار که با مشکلی شخصی و بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردم، به گلزار شهدا رفتم و مستقیم به سر مزار شهید مصطفی صدرزاده رفتم. دلم به شدت شکسته بود و دردم را به او گفتم: «آقا مصطفی، این مشکل منه. اگر حلش نکنی، از این راهی که با شما آمده بودم، برمی‌گردم و همه چیز […]

یک بار که با مشکلی شخصی و بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردم، به گلزار شهدا رفتم و مستقیم به سر مزار شهید مصطفی صدرزاده رفتم. دلم به شدت شکسته بود و دردم را به او گفتم: «آقا مصطفی، این مشکل منه. اگر حلش نکنی، از این راهی که با شما آمده بودم، برمی‌گردم و همه چیز را کنار می‌گذارم.» مشکلم آنقدر حاد بود که این حرف را از ته دل زدم. با همان حال شکسته به خانه برگشتم.

یک ماه گذشت و من آن ماجرا را کاملاً فراموش کرده بودم. مشکلم هنوز حل نشده بود و به خاطر ناامیدی، رابطه‌ام با شهید مصطفی هم سرد شده بود. به‌جای اینکه هر هفته بر مزارش بروم، شاید فقط یک بار در آن ماه سر خاکش رفتم. آن هم نه برای او، بلکه برای دلتنگی خودم و آرامش شخصی‌ام. حتی وقتی رفتم، به سر خاک دیگر رفقای شهیدم هم سری زدم.

در همان ایام، یک روز در جاده بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره‌ای ناشناس بود. جواب دادم. پشت خط گفت: «سلام مجید، خوبی؟» گفتم: «سلام، شما؟» گفت: «من سبحانم.» فهمیدم که سبحان، برادر خانم مصطفی است. گفتم: «چه عجب سبحان! چه خبر؟» سبحان کمی مکث کرد و گفت: «مجید، تو که انقدر به آن دنیا وصلی، یک کاری هم برای ما بکن.»

متعجب شدم و پرسیدم: «چی شده سبحان؟» او گفت: «مجید، تو از عمو مصطفی درخواستی داشتی؟» ناگهان یاد آن روزی افتادم که با دلی شکسته سر مزار شهید مصطفی رفته و از او گلایه کرده بودم. با تردید گفتم: «آره، سبحان. اما چطور مگه؟»

سبحان گفت: «مصطفی به خواب یک نفر آمده و درباره تو صحبت کرده. آن بنده خدا مصطفی را نمی‌شناخت. اما خواهر من به او گفت که مجید، بچه‌های مسجد امیرالمؤمنین را می‌شناسد.» سبحان ادامه داد: «من از خواب بیدار شدم و فقط یک جمله از حرف‌های مصطفی یادم هست.»

گفتم: «سبحان، چی گفته؟» گفت: «مصطفی فقط گفته برو به مجید بگو که حواسم بهت هست

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5836
  • نویسنده : مجید (بچه محل شهید)
  • منبع : مستند آقا مصطفی (روایت زندگی شهید مصطفی صدرزاده)

خاطرات مشابه

05شهریور
نحوه شهادت شهید مصطفی صدر زاده به روایت شهید مرتضی عطایی
روایت روز تاسوعا؛ شهادت سید ابراهیم در عملیات آزادسازی قراسی

نحوه شهادت شهید مصطفی صدر زاده به روایت شهید مرتضی عطایی

20مهر
همین کارت باعث میشه شهادتت عقب بیوفته….
تا سیب نرسه از درخت نمیافته...

همین کارت باعث میشه شهادتت عقب بیوفته….

20مهر
مصطفی با بخیه‌های کشیده نشده و در حال خونریزی می‌جنگید
او نمونه والا و الگویی کامل از یک فرمانده میدانی بود

مصطفی با بخیه‌های کشیده نشده و در حال خونریزی می‌جنگید

ثبت دیدگاه