سال های هزار و سیصد و هفتاد و هفتاد و یک ، دورانی بود که گروه های تفحص تشکیل شده بودند و و کار تفحص راه اندازی شده بود .
این زمان را کاملا در خاطر دارم چون یادم هست که من در همان سال به حج تمتع مشرف شده بودم . ما در فکه کار تفحص را انجام می دادیم .و در گرمای بالای ۵۰ درجه ، به دنبال پیکر شهدا ما می گشتیم . یادم هست که پیکر یکی از شهدایی که در تفحص پیدا کردیم ، کاملا سالم بود . برای من خیلی عجیب بود که پیکر شهید ما در این گرمای بالای ۵۰ درجه ، زیر آن آفتاب سوزان و گرم فکه ، صحیح و سالم است . چهره و فیزیکش نمایان بود ، قمقمه اش به کمرش بود و همه چیز مرتب بود . همه ی آن تجهیراتی که آن روزها مرسوم بود ، همه اش صحیح و سالم بود . در اطرافش ، در آن شرایط ، علف روییده بود و سبز شده بود . حتی یادم هست که وقتی قمقمه آب این شهید بزرگوار را برداشتیم ، دیدیم آب داخل قمقمه خنک بود . به یکی از رفقایی که آنجا حضور داشتند ، از قمقمه آب دادیم .
برای ما این موضوع تبدیل به یک سوال و مسئله شده بود که این پیکر چرا سالم است ؟ این پیکر کجای عالم است ؟ کجای خاک است ؟ کجای این زمین است ؟ آن داستان چی هست ؟ ، این ها موضوعاتی است که من چه آن روز و چه امروز ، دلیلش را نمیدانم ولی به هر جهت ، علی رغم این که به این ادراک نرسیدم ، ولی به واقع من فقط تاریخ را نقل میکنم . یعنی روایت گر این تاریخ هستم .
اگر خیلی ساده بخواهم این موضوع را بیان کنم باید بگویم ، من از این مشاهده بهره نبردم ولی این اتفاق در آن مقطع از زمان رخ داد .