بعد از اینکه اعزام اولم به کردستان طی مدت سه ماه تموم شد ، اومدم تهران . مدت زیادی نگذشت که اومدم برای اعزام مجدد و به جنوب اعزام شدم و رفتم توپخونه ۶۰ خاتم انبیا . خدا رحمت کنه شهید حاج حسن طهرانی مقدم ، فرمانده تیپ توپ خونه ی ۶۰ خاتم بود. اعزامم از لانه جاسوسی بود ، رفتیم نیروی اونجا شدیم و دقیقا ۴۵ روز اونجا بودیم .
بعد از عملیات بدر ، توی جزیره مجنون ، پد هایی بود که روی هر پد ، توپ های ۱۳۰ و ۱۵۵ میلی متری بود که اونجا کنار جاده چیده بودن .به ما میگفتن اینجا رو بزنید ، گردا میدادن و ما میزدیم .
من ۴۵ روز اونجا بودم ، بعد که اومدم تهران ، گفتم من اونجا نمیرم و میخوام بعنوان نیروی پیاده برم . ۴۵ روز هم نشده بود که اومدم و گفتم میخوام برم . دوباره یه اعزام دیگه گرفتم و رفتم . من بودمو اخوی ام حاج محمدرضا . حاج محمدرضا زودتر از من رفته بود و توی عملیات ولفجر دو ، توی ارتفاعات مجروح شده بود . داداشم رفته بود لشگر ۲۷ و من هم رفتم لشگر ۲۷ .
اونجا با یکی از بچه ها به اسم هادی کسکنی آشنا شدیم و رفتیم به گردان تخریب لشگر ۲۷ . فرمانده گردان ، اون زمان آقای جعفر جلیلی بود که وقتی ما رسیدیم ایشون رفت و منصور رحیمی شد فرمانده . معاونش هم حاج محسن دینشاری شد . شهید محسن دین شعاری ، ریش های بلند و بوری داشت و بچه ی خیلی لوتیی مسلکی بود یه . تکیه کلامش هم یا علی یا حسین بود .
ما رفتیم لشگر ۲۷ و یک ماه و خرده ای توی لشگر ۲۷ ، در گردان تخریب بودیم . آن موقع به شهید حاج عبدالله نوریان می گفتند برادر عبدالله . تا اینکه ۳ نفر از نیروهای تخریب لشگر ده سید الشهداء علیه السلام اومدن . سید مجید کمالی و شهید توحید ملازمی که در گردان تخریب لشکر سید الشهدا بودند ، گفتن بلند شید بیاین اینجا .
توحید ملازمی رفیق صمیمی داداشم بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودند و همکلاسی بودند . اون زمان شهید حاج کاظم رستگار توی عملیات بدر شهید شده بود و بعد از اینکه ما رفتیم گردان تخریب ، حاج علی فضلی شد فرمانده تیپ سید الشهدا .