قبل از عملیات والفجر هشت ، مقرمان در قسمتی بود به نام موقعیت شهید علی موحد و آن موقع قرار بود در عملیات والفجر 8 در منطقه ام الرصاص انجام شود شرکت کنیم . دوستان را برای اموزش می بردند تا نخل هایی که سوخته بود را قطع کنند و چون در خاک عراق نهرها طولانی بود با نخل ها پل درست کنند تا رزمنده ها بتوانند عبور کنند.
شهید حاج عبدالله نوریان مسئول بچه ها را شهید اربابیان تعیین کرده بود. بچه ها در حین آموزش بودند و ما هم می رفتیم و سر می زدیم.
تیر ماه بود و خرماها رسیده بود ولی کسی نبود آنها را بچیند و استفاده کند با تقاضای دوستان و اصرار ما از حاج عبدالله اجازه گرفتیم که خرما ها را بچینیم و به دوستان بدهیم که استفاده کنند . دو الی سه روز بعد از اینکه ما خرماها را چیدیم دیدیم که یک فرد مسن سالی بین نخل ها راه می رود .
از او پرسیدیم که مسئول این نخل ها را می شناسید؟ گفت : چرا می پرسید. ما هم ماجرا را گفتیم که خرما خوردیم و می خواهیم حلالیت بطلبیم یا با رضایت و یا پولش را بدهیم. پیرمرد گفت: این ها برای من است. نه پولش را می خواهم و نه اینکه رضایت می دهم. فکر کردیم که شوخی می کند. دوباره تکرار کرد و خیلی هم جدی بود که من راضی نبستم و پولش را هم نمی خواهم.
گفتیم : این خرماها در حال خراب شدن بود و کسی نیست که این ها را بچیند و به شما بدهد. گفت : اگر خراب می شد بهتر از ین بود که شماها بخورید. خیلی هم عصبانی بود. چند روزی همینطور گذشت و ما هر روز می رفتیم و می گفتیم ما را حلال کنید و ایشان هم پافشاری می کرد که حلال نمی کنم.
شهید حاج عبدالله هم اصرار و التماس می کرد که ما را حلال کند. من در نهایت که دیدم رضایت نمیدهد عصبانی شدم و گفتم بیخیال مرد ،اصلاً حضرت امام اجازه داده است و ما این ها را خوردیم.
امام گفته است رزمنده ها هر چه آن جا بود بخورند مجاز هستند. البته این حرف را از امام نقل قول به ما گفته بودند. از آقایونی که ارتباط داشتند با حضرت امام شنیده بودم که رزمنده ها اگر چیزی می خوردند حلال است. مخصوصاً چیز هایی که در شرف خراب شدن هستند و کسی نیست که استفاده کند. با این که همچین حرفی را من زدم باز هم حاج عبدالله مُصِر بود که از پیرمرد رضایت بگیرد.
یک روز رفت و به دست و پای پیرمرد افتاد و شروع کرد به گریه کردن. گریه واقعی می کرد یعنی اشک می ریخت. بالاخره دل پیر مرد به رحم آمد و رضایت داد. حاج عبدالله گفت پولش هر چقدر می شود من به شما می دهم و ایشان قبول نکرد. بعد از اینکه حلالیت گرفت ، دو رکعت نماز شکر خواند. گفت : برادر قاسمی در آن دنیا اگر یک لحظه بخواهند آدم را نگه دارند که رضایت بگیرند پوستمان کنده است اما ما در این دنیا وقت داریم که به ایشان التماس کنیم و رضایت بگیریم. خدا را شکر می کنم که توانستم رضایت ایشان را بگیرم. و این درسی بود که ایشان به ما می داد.