عملیات بیتالمقدس در سه مرحله آغاز شد. در مرحله اول، ما از کارون به جاده آسفالت رسیدیم. در مرحله دوم، به دژ (کوسواری) پیشروی کردیم و در مرحله سوم، از دژ (مارد) تا آن طرف جاده شلمچه و خاکریزی که نزدیک نهر خین بود، مستقر شدیم.
در بحث محاصره خرمشهر، حاج احمد قبل از عملیات به ما گفته بود که احتمالاً باید یک مأموریت خاص انجام بدهید. او توضیح داد که پل و جادهای وجود دارد که تنها راه مواصلاتی عراق است و باید آن را قطع کنید.
اگر حاج احمد این موضوع را هم نمیگفت، ما خودمان بهخاطر تجربیات گذشته معمولاً این پیشبینیها را میکردیم. پیش از اینکه این مأموریت به ما داده شود، ما یک تیم ویژه تشکیل داده بودیم برای مواقعی که مأموریتهای فوری و غیرمنتظره پیش میآید. هدف این بود که در چنین شرایطی فوراً بدانیم چه کسی باید مأموریت را انجام دهد، بدون اینکه وقت صرف کنیم تا در میان نیروها به دنبال فرد شایسته بگردیم.
این تیم ویژه متشکل از حدود ۱۴-۱۵ نفر بود که بهعنوان نیروهای ویژه فعالیت میکردند. مسئول این گروه شهید حسین ظاهری بود که با جدیت و دقت این مأموریتها را مدیریت میکرد.
آن شب، مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس بود؛ مرحلهای که آخرین و حساسترین بخش این عملیات به شمار میرفت. آتش دشمن آن شب بهقدری سنگین بود که حتی نزدیکترین نقطه به خودمان را نمیتوانستیم ببینیم. عراق تمام امکاناتی که در آن سوی آب داشت، به این سمت متمرکز کرده بود و حجم آتش در یک منطقه کوچک بسیار شدید بود. طول و عرض منطقه عملیاتی در این مرحله بسیار محدود بود، اما آتش دشمن بهشدت زیاد بود.
در آن شب، بچهها فداکاریهای زیادی کردند. با اینکه خط دشمن کاملاً شکسته نشده بود، اما زیر آن حجم آتش، فقط به لطف خدا توانستند مأموریت را پیش ببرند. از میان نیروها، تنها سه نفر سالم مانده بودند و بقیه بهنوعی زمینگیر شده بودند. این سه نفر خودشان را به پل موردنظر رساندند، اما موفق نشدند مواد منفجره را نصب کنند و به عقب برگردند.
قبل از اینکه بتوانند به عقب برگردند، گلولهای از طرف عراق شلیک شد که به مواد برخورد کرد و موجب انفجار شد. این سه برادر هم در همان لحظه پودر شدند و به شهادت رسیدند.
تا مدتها خانوادههای آنها از نحوه شهادتشان اطلاعی نداشتند. تقریباً اسفند سال گذشته، در مسجد جامع، برای کاروان راهیان نور، عملیات بیتالمقدس را روایتگری میکردم. در میان صحبتهایم، اسم این سه شهید را آوردم. بعد از جلسه، خانوادههایشان دور من جمع شدند و گفتند: “ما بیش از چهل سال بود که نمیدانستیم چه اتفاقی برای این بچهها افتاده بود.” آن شب، پرده از این راز برداشته شد.
جمعیت زیادی آمده بود. در این مراسم، از سه شهید بزرگوار یاد شد: شهید حسین ظاهری، شهید رضا اردستانی و شهید رضا (انور). این سه نفر کاری بسیار بزرگ انجام دادند که تأثیر عمیقی در نتیجه عملیات داشت.
وقتی آن پل منفجر شد، عراق از همه چیز ناامید شد. در آن زمان، ۸-۹ هزار نیروی عراقی در خرمشهر محاصره شده بودند. عراق تلاش زیادی کرد تا این محاصره را بشکند و حداقل نیروهایش را نجات دهد. اما این تلاشها بینتیجه ماند. اگر موفق میشدند و کار را ادامه میدادند، شرایط میتوانست تغییر کند. با این حال، عراق ضربه سنگینی خورد. نتیجه این عملیات، ۱۹ هزار اسیر، تعداد زیادی تلفات، و حدود ۲۵ هزار کشته و زخمی برای عراق بود. نیروی دشمن بهشدت آسیب دید.
بچهها کولههای خود را روی پل گذاشته بودند و در حال نصب مواد منفجره بودند تا به عقب برگردند و پل را منفجر کنند. در همین حین، دشمن شروع به گلولهباران آنها کرد. فداکاری این سه شهید و نقش حیاتی آنها در این عملیات، یکی از برگهای زرین تاریخ دفاع مقدس است.