به نظرم آیفا خاطره ای جدا نشدنی از خاطرات گردان تخریب است
نصف موهایش را زدیم و گفتیم ماشین اصلاح خراب شده
هر کاری می کنم شهید نمی شوم
شيطان آنها را بر اثر بعضى از گناهان به لغزش انداخت
گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم
به ما یاد داد هرچیز را در زمان خودش از ایشان بخواهیم
هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج فیاض قائد
من به شهید عباس بیات خیلی نزدیک بودم . باهم بچه محل بودیم . به نظر من، سطح علمی و عمق معرفتیش با بچه های دیگرفاصله داشت . انگار از خیلی ها یک سر و گردن بالاتر بود و جزء عرفای گردان محسوب می شد . بسیارمنظم بود و در مسائل مربوط به زندگی روزمره […]
عباس بیات هم اسطوره و هم شلوغ بود . یعنی هر دو حالت را داشت. در منطقه ی ماووت در مقر شهید ضیائی که بودیم ، عباس در سنگر ما و مسئول سلمانی ما بود. البته من هم آن زمان مو داشتم . عباس موهای بچه ها را کوتاه می کرد. عباس اوایل با ماشین […]
شهید عباس بیات در مقر گردان ، در موقعیت قلاجه بود . ما هم که از مرخصی برگشتیم به قلاجه رفتیم . من و شهید رضا صمدیان منتظر بودیم تا ماشین غذا برسد و ما را به مقر تخریب ببرد. عباس راننده ماشین تدارکات بود. در آشپرخانه ایستاده بودیم که بالاخره ماشین آمد و ما […]