نامه مادر شهید ذوالفقار حسن عزالدین به فرزندش
یک بار سفارش سید مجتبی را به برادرش کردم
نحوه حمله زمینی عراق و شروع مقاومت ایران
یک پاکت پر از پول نقد برای هادی
وقتی شهید حاج عبدالله نوریان از فرماندهی گردان استعفاء داد
اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد
معبر گردان تخریب در عملیات کربلای پنج به روایت حاج ناصر اسماعیل یزدی
طوری یا حسین گفت که ساختمان لرزید
اول خودش آمد و گفت: حسین خیلی دلم گرفته می خوام برام روضه بخونی. شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته باشم. گفتم: تقی برو شب عملیات خیلی کار دارم. رفت و باز برگشت. این بار شهید یعقوبی رو آورده بود واسطه. اصرار که فقط چند دقیقه. سه تایی رفتیم نشستیم پشت سنگر؛گفتم: چه روضه […]