اینجوری جذب پایگاه بسیج کهنز شدیم
دیشب خواب دیدم آقا امام زمان به این مدرسه آمد
خون شهدا نمیگذاشت شهید سید محمد به مرخصی برود
شيطان آنها را بر اثر بعضى از گناهان به لغزش انداخت
پارچه حریری که امام موسی بن جعفر ع برای علی بن یقطین پس فرستاد
چرا مردم آلمان و فرانسه ندانند که دولتهایشان چه کردند با ملّتی به نام ملّت ایران؟
نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد
رضا استاد شهید شد و من مجروح شدم
من محمود تقیزاده، اهل لاهیجان هستم. در شناسنامهام نام مهدی و فامیلی ام با پسوند تقیزاده رشتی ثبت شده است. سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ برای اعزام به منطقه، به پادگان منجیل رفتیم. هفت یا هشت ماه از جنگ گذشته بود که به منجیل رفتیم. در آنجا به ما گفتند سنتان پایین است و باید برگردید. […]
شهید اسماعیلزاده از فرماندهان شوخطبع بود. در میان اضطراب عملیاتها، با شوخیهایش روحیه بچهها را بالا میبرد. هرجا شهید اسماعیلزاده میآمد، نه فقط بچههای تخریب، همه روحیه میگرفتند.
شهید علی عاصمی، علیرغم اینکه فرمانده بود، بیشتر از یک فرمانده، یک عارف و استاد اخلاق بود. ما نمیتوانستیم فقط بگوییم «فرمانده تخریب»؛ چرا که جایگاهش فراتر از این بود. بچهها به او عشق میورزیدند و او با رفتار و اخلاقش، جایی عمیق در دلهایمان پیدا کرده بود. هر دستوری میداد، بچهها بدون تردید اجرا […]
واحد تخریب در هر لشکر یا تیپی، بچههای خاص خود را داشت. در آن زمان ما میگفتیم: «مظلومترین و مخلصترین بچهها، تخریبچیها هستند.» فرض کنید تخریبچی ها بدون هیچ سلاحی، تنها با یک سیمچین، سیمبر و ابزار اولیه، وارد میدان مین میشود. میان نیروهای خودی و دشمن قرار میگیرد، سرش را پایین میاندازد و زیر […]
تاریخچه گردان تخریب لشکر ۶ پاسداران لشکر ۶ پاسداران یکی از اولین لشکرهایی بود که تحت نظر قرارگاه رمضان به عنوان لشکر جنگهای نامنظم تشکیل شد و مأموریت اصلیاش انجام عملیاتهای برونمرزی بود. شهید والامقام عاصمی، فرمانده تخریب این لشکر، بود. نیروهای اولیه این لشکر در پادگان الغدیر آموزش دیدند و سپس در تنگه کنش، […]
بسمالله الرحمن الرحیم من عبدالله فرازنده، اهل استان چهارمحال و بختیاری، هستم. در سال ۱۳۶۲، با چهارده سال سن که هنوز سیزده سالگیام تمام نشده بود به عنوان بسیجی عازم جبهه شدم. این اعزام از طریق دوستان همشهریام صورت گرفت که در واحد تخریب خدمت میکردند. به همین ترتیب، به تخریب تیپ ۴۴ قمر بنی […]
فکر کردم که این پادگان نظامی است؛ خانمی اینجا نیست. پس این خانم کیست؟ در همان لحظه، صدایی شنیدم که به نظرم صدای حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بود. گفت: «سید داوود! چرا اکنون خوابیدهای؟
یکی دیگر از شهدای گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، شهید عبدالواحد محمدی بود که مداحی نیز میکرد. یکی از همرزمانش میگفن: «در آخرین لحظات، به بالینش رفتم. گفت: ابراهیم، من تشنهام. اگر امکان دارد، برایم کمی آب پیدا کن.» من گشتم و کمی آب آوردم. وقتی گفتم: «عبدالله، بیا آب بخور،» جواب داد: «نه، نمیخواهم.» […]
یکی دیگر از شهدای برجسته ی گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، برادران علوی بودند. شهیدان سید داوود و سید حجت. این دو برادر، از اهل عرفان و اولیای خدا بودند. هر دو حضرت زهرا (س) را نه در خواب، بلکه در حالت بیداری دیده بودند. یکی از برادران و همرزنمان ما که امروز زنده است، […]
بسمالله الرحمن الرحیم من امان خدایی، اهل تبریز، عضو گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا هستم. تقریباً از سال ۱۳۶۰ در جبههها حضور داشتم و در اوایل سال ۱۳۶۳ به گردان تخریب پیوستم. علاقه ی من به تخریب بر اثر شنیدن توصیفهایی از گردان تخریب و دیدن برخی از عملیاتهای آنها بود که در ما اشتیاق […]
در مجموعه تخریب، شهدای بزرگی داشتیم. برای مثال، در کرمانشاه، بچههای ما مسئول جمعآوری و خنثیسازی بمبهایی بودند که عراقیها در بمبارانهای خود بر سر مراکز صنعتی رها میکردند. این بمبها عمدتاً از نوع ۷۵۰ پوندی بودند. ما آنها را جمعآوری کرده و در منطقهای به نام تنگکنش منفجر میکردیم تا مردم آسیب نبینند. در […]
از شهدای لشکر، شهید علی عاصمی را به یاد میآورم. روز اولی که وارد این مجموعه شدیم پس از آنکه آموزشهای برونمرزی را در پادگان غدیر دیده بودیم حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر از ما به گردان تخریب مأمور شدیم. من پیش از آن در مجموعه تخریب نبودم. برخورد ایشان بسیار دوستانه، اما در عین […]
خدا رحمت کند شهید علیرضا عاصمی را. ایشان مسئول تخریب لشکر شش ویژه پاسداران بودند. همانطور که در میان شهدای جنگهای ۱۲ روزه با اسرائیل، مغز متفکر ما، سردار رشید بود. از لحاظ نظامی، شهید رشید یک سر و گردن بالاتر از بقیه بود. اما از لحاظ تخریب، شاید در کل یگانهای سپاه، شهید عاصمی […]
بسمالله الرحمن الرحیم اینجانب هومان جعفری هستم. در آن روزگار، یعنی در ایامی که انقلاب به تازگی به پیروزی رسیده بود، گاهی از طریق رادیو، درگیریها را رصد میکردیم. رسانههای آن زمان بهویژه رادیو، ابزار اصلی اطلاعرسانی بود. یادم میآید که در اوایل درگیریها در کردستان، جنگ از سنندج آغاز شد. در همین ایام، من […]
از دیگر شهدا، حمیدرضا ترابی را داریم. ایشان بچه تهران بودند و با چند نفر از بسیجیهایی که برای بازدید به منطقه آمده بودند، با گردان تخریب آشنا شدند. آنها آنقدر شیفته گردان شدند که ماندگار شدند. در عملیات والفجر مقدماتی، اکثر بچه های ما مجروح شدند، اما دوباره برگشتند و در عملیات والفجر ۸ […]
پس از اتمام دوره ی آموزشی ما در سال 1362، آمدند و به ما گفتند از قرار گاه نجف اشرف قرار است برای سخنرانی بیایند و گفتند چند تن از نیرو ها به انتخاب خوشان بروند. شهید علی ابدی که در آن زمان فرمانده مهندسی منطقه بود و سردار محسن بحرینی آمدند و درباره تخریب […]
همیشه فکر میکردم که فرمانده، حداقل پنج یا شش سال از من بزرگتر است. اما پس از شهادت شهید بردبار، فهمیدم که جوانتر بوده و فقط 4 ماه بزرگتر بوده است و به دلیل ابهت بالایی که داشت من متوجه تفاوت سنی اندکمان نشده بودم . این فرمانده، آدمی بسیار جدی، منظم، در عین حال […]
بسمالله الرحمن الرحیم بنده سید حسین دل زنده متولد سال 1341 در شهر رشت هستم . از سالهای جوانی درگیر این مسیر شدم. آن زمان، هنوز اینقدر «سوارِ» این راه نشده بودیم؛ اما با گذشت زمان و بالا رفتن سن، متوجه شدیم که این مسیر، نه یک انتخاب، بلکه تکلیفی الهی است. در میانه بیان […]
از دیگر شهدا و چهرههای شاخص گردان ما، مالک خسّافی را باید نام برد. ایشان سرباز بودند و در عملیات بدر شرکت داشتند. در جریان عقبنشینی، ما چند نفر را فرستادیم تا دکلها و مقر ها را تخریب کنند. هدف این بودکه عراق نتواند آنها را تسخیر کند و پلهای ما را منهدم نماید تا […]
خاطره ای از شهید علیرضا خیاط فیض دارم که مربوط به یک یا دو روز قبل از شهادتش است. ایشان خطاب به من گفت: «ذبیح! یه کاری بکن. نمیخوای بری اهواز؟ چیزی کم نیست؟» گفتم: «بله، من اتفاقاً مشکل چاشنی دارم؛ چاشنیها رطوبت زدهاند و باید برم اهواز.» پیشنهاد داد: «بیا با هم بریم. من […]
بین فرمانده لشکر کاشان و آقای خیاط ویس، اختلافی پیش آمد. این اختلاف در رابطه با عقبنشینی از فاو بود. در آن زمان، عراق توانسته بود چهار پل را تسخیر کند و منطقه را از دست ما بگیرد. فرمانده لشکر، نامهای به آقای خیاط ویس داد که مضمون آن این بود: «از این تاریخ به […]
بسم الله الرحمن الرحیم مرتضی دربندی املشی هستم از استان گیلان انقلابی بودم. قبل از پیروزی انقلاب، انقلابی و پای کار بودیم. بعد، حدود سال 13۶۱ بود که برای آموزش به آبادان رفتیم. آنجا آموزش توسط شهید رحیم بردبار انجام شد. ایشان ابتدا ما را امتحان میکرد. خب ما اصلاً الفبای تخریب را هم نمیدانستیم. […]
در اواخر جنگ، عراق توانسته بود بخشی از مناطق اشغالی از جمله شلمچه را بازپس بگیرد. دشمن، برای کسب امتیاز در قبال پذیرش قطعنامه توسط ایران، فشار زیادی وارد کرده بود. ما در منطقهای نزدیک به نهر خیّن مستقر بودیم. جایی که فاصله ما با نیروهای عراقی، حداکثر ۱۰۰ متر بود. جاده اهواز–خرمشهر (که امروزه […]
شهید عبدالعظیم خلیلزاده، یکی از کوچکترین رزمندگان ما بود. شاید تنها ۱۳ سال داشت. ایشان با یک زجرات (کامیون کوچک) به جبهه آمدند. در ابتدا، به دلیل سن کم، نمیخواستند او را در کار تخریب بگیرند و قصد داشتند در بخش تبلیغات استفاده کنند. اما چون همهمان همکوچه و همخیابان بودیم، او را به تخریب […]
تا آنجا که اطلاع دارم، اولین فرمانده گردان تخریب لشکر ۳۲ انصار، سردار شهید محمدرضا مازویی بودند که در ششم فروردین ۱۳۶۲ در مهران بهشهادت رسیدند. پس از ایشان، برای مدتی آقای مجتبی فراهانی (که امروزه در همدان ساکن هستند) فرماندهی تخریب را بر عهده گرفتند. سپس، حاج جواد غزل که امروزه جانباز قطع عضو […]