نامه ی امام جواد علیه السلام به علی بن مهزیار
عملیات خیبر به روایت حاج مهدی قدیمی (قسمت اول)
میگفت در آشپزخانه ی جبهه فعالیت دارم
نه میجوشید ، نه میگفت ، نه میخندید
خداوندا روزي شهادت مي خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت
من آن مشروطه ای را میخواهم که عموم مسلمین میخواهند
من داد میزنم ، تو هم هروقت ترست ریخت داد بزن
اعلام زمان نماز شب به شیوه ی شهید صاحب علی نباتی
من به شهید عباس بیات خیلی نزدیک بودم . باهم بچه محل بودیم . به نظر من، سطح علمی و عمق معرفتیش با بچه های دیگرفاصله داشت . انگار از خیلی ها یک سر و گردن بالاتر بود و جزء عرفای گردان محسوب می شد . بسیارمنظم بود و در مسائل مربوط به زندگی روزمره […]
عباس بیات هم اسطوره و هم شلوغ بود . یعنی هر دو حالت را داشت. در منطقه ی ماووت در مقر شهید ضیائی که بودیم ، عباس در سنگر ما و مسئول سلمانی ما بود. البته من هم آن زمان مو داشتم . عباس موهای بچه ها را کوتاه می کرد. عباس اوایل با ماشین […]
شهید عباس بیات در مقر گردان ، در موقعیت قلاجه بود . ما هم که از مرخصی برگشتیم به قلاجه رفتیم . من و شهید رضا صمدیان منتظر بودیم تا ماشین غذا برسد و ما را به مقر تخریب ببرد. عباس راننده ماشین تدارکات بود. در آشپرخانه ایستاده بودیم که بالاخره ماشین آمد و ما […]