ابراهیم هادی در سال 1336 در محلهای نزدیک به میدان خراسان به نام شهید سعیدی متولد شد.
ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش بقال بود. ابراهیم پدرش را در نوجوانی از دست داد.
دبستان را در مدرسه طالقانی گذراند، مقطع دبیرستان را در مدرسه کریمخان و ابوریحان گذراند. در نهایت در سال 1355 دیپلم ادبیات خود را گرفت.
ابراهیم هادی همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیتبدنی و پس از آن به آموزش پرورش منتقل شد.
یکی از کارهایی که ایراهیم هادی در جنگ انجام میداد انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب بود. در مواقعی در مناطق کوهستانی پیکر شهدا را بر روی شانههای خود حمل میکرد و به عقب میبرد.
در نهایت ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی مفقود شد. آنها در کانالهای فکه در حال مقاومت از پیشروی دشمنان بودند، زرمندگان از گردانهای کمیل و حنظله حضور داشتند.
در تاریخ 22 بهمن سال 61 و پس از جدا شدن از بقیه دوستانش هیچ خبری از ابراهیم هادی نیست.
کتاب سلام بر ابراهیم تعدادی از خاطرات نقل شده از خانواده، دوستان و همرزمان ابراهیم هادی میباشد.
خاطره تویوتا از کتاب سلام بر ابراهیم
اوایل انقلاب بود. هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم. آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم. یک روز عصر، توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت.
این بار با دفعات دیگر فرق داشت! او سوار بر یک ماشین مدل بالا بود!
یک خودروی سواری تویوتای سفید صفر کیلومتر را جلوی منزل پارک کرد و پیاده شد. چشمانم از تعجب گرد شده بود. جلو رفتم و گفتم: عجب ماشینیه؟! کجا بوده؟ چند خریدی؟
ابراهیم درب ماشین را قفل کرد و رفت به سمت خانه.
دنبال ابراهیم وارد خانه شدم و در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن… بعد گفتم: سوئیچ ماشین رو بده یه دور بزنیم.
ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد. کمی که گذشت گفت: «نه، این ماشین به درد ما نمیخوره. می ترسم ما رو زمین بزنه.)
گفتم: مگه موتوره که بخوری زمین؟! ابراهیم دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: «همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. می تونه ما رو از همه چیز دور کنه. از خدا، از مردم و … همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه.»
گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی ؟!
گفت: این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من هدیه کرد. اما
به درد من نمی خوره. گفتم: عیب نداره، بذار باشه من ازش استفاده میکنم
لااقل مامان و بچه ها جایی خواستند برن… گفت: نه، به درد ما نمیخوره.
فردا بدون ماشین به محل کار رفت. عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد. رفتم دم در.
یک آقایی پشت در ایستاده بود. سلام و علیک کردیم.
ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد گفت: اومدم سوییچ ماشین بگیرم. منزل آقای هادی، درست اومدم؟
با تعجب گفتم: بله، شما؟! گفت: من رو آقا ابراهیم فرستاده. شما باید عباس آقا باشید.
با نشانی هایی که داد مطمئن شدم. سوییچ را دادم و ایشان هم با ماشین رفت. آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم. آخه این چه وضعه، یه ماشین هم برا خودت نگه نمی داری، چرا هرچی دستت می رسه میبخشی؟ بابا خودت هم آینده داری، خونواده داری و…
ابراهیم طبق معمول لبخند می زد. بعد فقط یک جمله گفت: «خیلی بهتر شد که این ماشین رفت.» او به کارهایی که می کرد ایمان داشت. می دانست آنها که از متن جامعه و از حضور در کنار مردم جدا شدند و به افراد مرفه تبدیل
شدند، از همین موارد آغاز کردند. ابتدا ماشین مدل بالا، خانه ی شیک و…
فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه!
گفت: «این هم ماشین. اگه جایی خواستی بری ماشین هست. من هم بی اعتنایی از کنار فولكس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خانه.
وصیتنامه ابراهیم هادی
بسم رب الشهداء و الصديقين
اگر چه خود را بيشتر از هر كس محتاج وصيت و پند و اندرز ميدانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا ميكنم قدرتي به بيان من عطا فرمايد كه بتوانم از زبان يك شهيد، دست به قلم ببرم چرا كه جملات من اگر لياقي پيدا شد و مورد عفو رحمت الهي قرار گرفتم و توفيق و سعادت شهادت را پيدا كردم، به عنوان پرافتخارآفرين وصياي شهيد خوانده ميشود.
خدايا تو را گواه ميگيرم كه در طول اين مدت از شروع انقلاب تاكنون هر چه كردم براي رضاي تو بوده و سعي داشتم هميشه خود را مورد آزمايش و آموزش در مقابل آزمايشها قرار دهم.
اميدوارم اين جان ناقابل را در راه اسلام عزيز و پيروزي مستضعفين بر متكبرين بپذيري.
خدايا هر چند از شكستگيهاي متعدد استخوانهايم رنج ميبرم، ولي اهميتي نميدادم؛ به خاطر اينكه من در اين مدت چه نشانههايي از لطف و رحمت تو نسبت به آنهايي كه خالصانه و در اين راه گام نهادهاند، ديدهام.
خدايا، اي معبودم و معشوقم و همه كس و كارم، نميدانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولي همين قدر ميدانم كه هر كس تو را شناخت، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد، دست از همه چيز شسته و به سوي تو ميشتابد و اين را به خوبي در خود احساس كردم و ميكنم.
خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبر كبير انقلاب چنان در وجودم شعلهور است كه اگر تكهتكهام كنند و يا زير سختترين شكنجهها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصاً مسئولين امر تذكر ميدهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد، منحرف ننمايد.
ديگر اين كه سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرك و ريا، حسادت و بغض پاك نماييد تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آنچنان كه خداوند، اسلام و امام ميخواهند، انجام داده باشيد اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نميشود.
والسلام و عليكم و رحمه الله و بركاته
ابراهيم هاديپور
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.