• امروز : جمعه, ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴
بچه گربه های آقا مصطفی صدرزاده
دور مصطفی پر از نوجوان های رنج سنی مثلا ده تا شانزده- هفده سال بود

بچه گربه های آقا مصطفی صدرزاده

روش کار فرهنگی آقا مصطفی صدرزاده کاملا متفاوت بود. می گفت جمع کردن این بچه هایی که خودشون بچه های خوبی هستن هنر نیست. این که شما یک بچه ی یک آخوند یا بچه ی یک روحانی یا مثلا فرزندان یک پاسدار ، فرزندان یک مسئول متعهدی رو برداری و بیاری و اینجا نگهش داری […]

آقا مصطفی اینجوری پیگیر کار های بچه ها بود
گفت از جون این بچه چی میخوای تو ؟

آقا مصطفی اینجوری پیگیر کار های بچه ها بود

یک روز آقا مصطفای صدرزاده توی بیست متری من رو دید، گفت چطوری؟ این وقت صبح این جا چکار می کنی؟ حالا ساعت چند  بود؟ هشت و نیم – نه . گفتم یادته آقا مصطفی برام یک کارنامه درست کردی، بردم پیش پدرم و گفتم بابا قبول شدم. گفت خب؟! گفتم خب بابا میگه باید […]

اینجوری جذب پایگاه بسیج کهنز شدیم
ما بسیجی های این مسجد هستیم. همین مسجدی که نیمه کاره است.

اینجوری جذب پایگاه بسیج کهنز شدیم

اولین باری که شهید صدر زاده را دیدم در باغ آقا نصرت الله بود . آن روز شهید صدر زاده به من گفت : ما بسیجی های این مسجد هستیم. همین مسجدی نیمه کاره است. گفتم خب؟! گفت ما بسیجی های این جا هستیم . اگه دوست داشتید ما جمعه صبح ها کلی مراسم مفرح […]

خدا من را سر راه شما قرار داده تا از حرام نجات پیدا کنید
روایت اولین دیدار و شروع رفاقت با شهید مصطفی صدرزاده

خدا من را سر راه شما قرار داده تا از حرام نجات پیدا کنید

یک روز ما برای خوردن میوه به باغ یک بنده خدایی رفته بودیم که الان فوت شده است. خدا رحمتشان کند، نامشان آقا نصرالله بود. رفته بودیم به باغ همین آقا نصرالله تا خلاصه با رفیقمان میوه دزدی و میوه چینی کنیم. البته واقعا نمی دانستیم این کار میوه دزدی هست. با خودمان می گفتیم […]

نحوه شهادت شهید حسن قاسمی دانا
عملیات پاکسازی در حلب

نحوه شهادت شهید حسن قاسمی دانا

در استان حلب بودیم و ماموریتمان پاکسازی چند ساختمان بود . شش نفر بلند شدند که برویم به ساختمان شماره سه . با بنده و حسن شدیم هشت نفر . وقتی حرکت کردیم به سمت ساختمان شماره سه ، آقای حسن قاسمی دانا با یک لحنی که انگار میخواست مطلب مهمی را گوشزد کند گفت […]

باید میرفتید جنوب لبنان را میدیدید
شهید شاطری یک مدل بود . مدل رفتاری ، مدل اخلاقی ، یک الگو بود

باید میرفتید جنوب لبنان را میدیدید

شهید شاطری یک مدل بود . مدل رفتاری ، مدل اخلاقی ، یک الگو بود . لذا وقتی این فکر توی لبنان رفت ، آنچنان این چهره غم گرفته در اثر این خرابه های وسیع را با رفتار خودش عوض کرد که من فکر نمیکنم هیچ کس به این اندازه توانسته تبلیغ مذهب کند . […]

انتحاری داعشی ، قصد ورود به حرم امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام را داشت
این دفعه نزدیک بود شهید بشم، اما خدا نخواست

انتحاری داعشی ، قصد ورود به حرم امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام را داشت

هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه سامراء شد. او با نیروهای حشدالشعبی همکاری نزدیکی داشت. دفعه اول حدود بیست روز طول کشید و کسی خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصی نمی زد. نمی گفت که کجا رفته، تا اینکه برگشت و تعریف کرد که در مناطق نبرد […]

فرماندهان ما در میدان جنگ تربیت شدند
شاید اعتراف خوبی نباشد ولی ...

فرماندهان ما در میدان جنگ تربیت شدند

فرماندهان عزیزی چون باکری ، همت ، زنگی آبادی ، کازرونی ، میرحسینی و دیگران در دانشکده ها درس نخواندند . بلکه در میدان عملی جنگ پرورش یافتند . لذا کسی که فرمانده گردان بود و مسئولیت یک محور را بر عهده داشت ، انتخاب او کاملا دقیق بود . بعضی از برادران در اواخر […]

تور کربلا به سبک شهید مرتضی عطایی
اَجر برای تحمل سختی است

تور کربلا به سبک شهید مرتضی عطایی

در کربلا رفتن‌ها گاهی بعضی اذیتش می‌کردند، غر می‌زدند. یک روز بهش گفتم: داداش! این‌هایی را که اذیتت می‌کنند خب با خودت نبر، بگو جا ندارم، یک بهانه‌ای بیاور. به من گفت: آن‌ها را من دعوت نکردم که من بگویم نیایید. به آسانی که به آدم اجر نمی‌دهند، اجر مال سختی‌اش است. من اگر پیر‌ها […]

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دوم)
از همان کوچکی یک حس بدبینی نسیت باین مردم در من پیدا شد

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دوم)

از همان کوچکی یک حس بدبینی نسیت باین مردم در من پیدا شد که هرچه بزرگتر و در امور اجتماعی داناتر و بیناتر گردیدم روشن و استوار تر گردید که این یک حقیقت مهم اجتماعی ایران بود که بسیاری سرها را بباد داده و میدهد و خواهد داد . و یکی از بزرگ ترین خوشبختی […]

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول)
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول)

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم . بعد از مرگ پدربزرگ خود در محیطی ماتمزده بدنیا آمده ام . زود بگویم که خیلی زود حافظه ام بکار افتاد . چند ماهی از تولدم تگذشته بوده که در همه چیز بروشنی میدیدم . امروز مثل اینکه دیروز بود روشن میبینم که در […]

می خواد منم یکی لنگه خودش باشم
نون زحمتکشی ،نون پاک و حلالیه

می خواد منم یکی لنگه خودش باشم

خیلی سخت است به اش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد داد که!» سرش را این طرف و آن طرف تکان داد گفت:« این یکی باز از او سبزی فروشه بدتره.» «چطور؟» کم فروشی می کنه تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر […]

دستگیری قاچاقچی ها در ایام اوجگیری فتنه 88
ساعات پایانی شب بود که کار ما آغاز شد

دستگیری قاچاقچی ها در ایام اوجگیری فتنه 88

ایام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی در این کشور رخ می داد. دستور رسیده بود که بسیجی ها برنامه ایست و بازرسی را فعال کنند. بچه های بسیج مسجد، در حوالی میدان شهید محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند. هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح بود با یک […]

نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او
همیشه میگفتم احمد الهی دورت بگردم

نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او

من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می‌شود، حداقل تیتر همه روزنامه‌های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می‌رود یا فوت می‌کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران […]

احمد، نوزده سال به یاد شهید حاج حسین خرازی گریه کرد
یا رب الحسین یا رب الشهداء

احمد، نوزده سال به یاد شهید حاج حسین خرازی گریه کرد

کسی هروقت یک عزیزی را از دست میدهد ، یک سال ، دوسال یا چهل روز به یادش هست ، اسم او را مبیرد . کمتر اتفاق می افتد یک مدت وطلانی آدم درگیر کسی بشود که او را از دست داده است . نوزده سال احمد کاظمی به یاد شهید خرازی ، حسین حسین […]

احساس میکنم عمرم اینطوری تلف میشه
بلافاصله بعد از سفر کربلا

احساس میکنم عمرم اینطوری تلف میشه

شهریور 1390 بود. توی مسجد نشسته بودیم و با هادی صحبت می کردم. می دانست من طلبه حوزه علمیه هستم. صحبت بر سر ادامه زندگی و کار و تحصیل بود. گفتم: آقا هادی شما توی همان بازار آهن مشغول هستی؟ نگاه معنی داری به چهره من انداخت و بعد از کمی مکث گفت: می خوام […]

در جواب تشکر دیگران میگفت خرّمشهر را خدا آزاد کرد
همیشه از خودم میپرسیدم آیا این همه شباهت اتفاقی است ؟

در جواب تشکر دیگران میگفت خرّمشهر را خدا آزاد کرد

این سخنان را از خیلی ها شنیدم. اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم. یا می گفت : امروز هزار بار ذکر یا حسین گفتم، […]

شبیه شهید ابراهیم هادی
از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم

شبیه شهید ابراهیم هادی

یادم هست در خاطرات ابراهیم هادی خواندم که همیشه به دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهید والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم. من دقیقاً چنین شخصیتی را در هادی ذوالفقاری دیدم. او ابراهیم هادی را الگوی خودش قرار […]

هادی را شهدا انتخاب کرده بودند برای برگزاری یادواره شهدا
باید برای شهدای محل کاری انجام دهیم

هادی را شهدا انتخاب کرده بودند برای برگزاری یادواره شهدا

ورود هادی به مسجد، با مراسم یادواره شهدا بود. به قول زنده یاد سید علی مصطفوی (همسفر شهدا)، هادی را شهدا انتخاب کردند. از روزی که هادی را شناختیم همیشه برای مراسم شهدا سنگ تمام می گذاشت. اگر می گفتیم فلان مسجد می خواهند یادواره شهدا برگزار کنند و کمک می خواهند دریغ نمی کرد. […]

چرا من را دم در نگهداشتی ؟
او را نگه داشتم اما رفت و بلافاصله شهید شد

چرا من را دم در نگهداشتی ؟

رفاقت های زمان جنگ هم عجیب بود . یک فرمانده داشتیم به اسم ماشاءالله رشیدی که فرمانده گروهانی داشت به اسم زکی زاده . شب عملیات کربلای پنج میخواست وارد عمل شود . دم خط به سنگر من آمد و گفت : فلانی ! من و زکی زاده با هم عهد بستیم که هرکداممان زودتر […]

قرار شد تا زمانی که صدام زنده است حرفی از علی هاشمی نزنیم
من تا آخرین لحظه کنار علی هاشمی بودم

قرار شد تا زمانی که صدام زنده است حرفی از علی هاشمی نزنیم

علی هاشمی گمنام بود و این بارزترین خصوصیت این فرمانده است چرا که امروز مصادیق او در میان ما سخت پیدا می‌شود. این طبیعی است که کسی که گمنام است بسیاری از فضایلش نیز گمنام باقی خواهد ماند. علی هاشمی در ۱۷ سالگی وارد مبارزات انقلاب شد. ۱۹ سالگی فرمانده شد. در ۲۱ سالگی فرماندهی […]

لبخند هادی باعث میشد دردهایش نمایان شود
او نمیتوانست توهین به ولایت را تحمل کند

لبخند هادی باعث میشد دردهایش نمایان شود

لباس پلنگی نو و بسیار زیبایی پوشیده بود . موتورش را تمیز کرد . گفتم : هادی جان کجا ؟ مگه میخوای بری عملیات ؟ یکی دیگه از بچه ها گفت : این لباس کماندویی رو از کجا آوردی ؟ نکنه خبرایی هست و ما نمیدونیم ؟ خندید و گفت : امروز میخوان جلوی دانشگاه […]

این سه نفر آخرین امید صدام را نا امید کردند …
گروه ویژه ی شهید متوسلیان

این سه نفر آخرین امید صدام را نا امید کردند …

این سه نفر آخرین امید صدام را نا امید کردند … شهید رضا اردستانی – شهید حسین انور – شهید حسین ظاهری عملیات الی بیتِ المقدس یکی از بزرگترین عملیات های دفاع مقدس بود . رزمندگان اسلام در ساعت سی دقیقه ی بامداد 10 اردیبهشت ماه سال 1361 با هدف آزادسازی خرمشهر این عملیات را […]

پای پیاده تا منزل یار (عج)
هرچه داشت نتیجه ی ارتباط با امام زمان عج بود

پای پیاده تا منزل یار (عج)

امام علی علیه السلام در بیان صفات یکی از دوستانش میفرماید : در گذشته برادری داشتم در راه خدا که دنیا در برابر دیدگان او کوچک بود و … امام علیه السلام ، کوچک دیدن دنیا را یکی از صفات برجسته ی این دوست خود میداند . اگر بخواهیم مصطفی را در یک جمله تعریف […]

نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم
رویای عجیب شهید مصطفی ردانی پور

نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم

تصمیم گرفته بود که به مدرسه برنگردد . خیلی توی فکر بود . میگفت : دوست دارم بروم حوزه علمیه اما! امانمیدانم الان بروم حوزه یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم . فردا صبح رفا دنبال ثبت نام حوزه . پرسیدم : چی شد ؟ تصمیم گرفتی طلبه بشی […]