آن موقع در جبهه با فاصلهی کوتاه نامه میداد و تند تند نامه میداد. مثلا میگفت که من به اندیمشک رسیدم . اینجا جایم خوب است . نگران نباشید، برای ما دعا کنید .
بعد من در نامه ای برای داداشش نوشتم که ایشان آنجاست و شما به ایشان بگو که این قضیه بود . شما به ایشان بگویید که یک سَری به ایشان بزند آقا مجید . بگویید که از درس عقب نیوفتد . اگر لازم هست بماند و اگر لازم نیست ایشان دیگر بیاید .
نه اینکه نگران باشم ، نه ! نه اینکه ناراحت باشم. گفتم درسش برای من مهم است . بعد برای ما نامه نوشت و در نامه جواب داد ، گفت : که به ایشان بگویید من گفتم . چون خیلی به برادرش احترام میگذاشت . خیلی ادب داشت . خیلی ادب داشت . خیلی احترام میگذاشت .
همچنین فرزندان ما هرکدامشان همینطوراند، خیلی با ادب اند و من خداروشکر میکنم. جواب نامه را نوشت که من هر دو جبهه را حفظ میکنم . قول میدهم. گفتم امام گفته که سنگر دانش آموزها مدرسه است و علم است. گفت من به داداش قول میدهم ، به داداش بگویید معذرت میخواهم از این که صحبت شما و نصیحت و سفارش شما را قبول نکردم ولی بدانید که من میروم و هردوتا جبهه را حفظ میکنم. هم آنجا درسم را میخوانم، امتحان میدهم و هم اینجا . که من جمله کتاب های درسی هم انقدر بار سنگین با کیفش با خودش برد.