عملیات والفجر هشت قرار بود در دو محور انجام شود . لشگر سیدالشهداء علیه السلام در گمرک خرمشهر مستقر بود و نهر عرایض کنارمان بود . این منطقه به لشگر سیدالشهداء علیه السلام محول شد و بعدا متوجه شدیم که برای ادامه ی کار ، سمت راست ما بچه های لشگر 21 امام رضا ، یعنی بچه های مشهد بودند و سمت چپ ما بچه های تیپ الغدیر یعنی بچه های یزد بودند . خب اینها آمدند در مقابل خسرو آباد که میخواستند برای تصرف شهر فاو عملیات کنند و تیپ ثارالله و ۲۵ کربلا و ۱۴ امام حسین و یگان های دیگر هم بودند که آنجا را محور کارشان قرار داده بودند .
فکر می کنم یک چیزی قریب به شش ماه قبل از عملیات والفجر ۸ بود . این منطقه بیشتر به بچه های اطلاعات محول شد و بچه های تخریب هم بعضا به این منطقه مامور می شدند . محل استقرارشان در یک خانه در خرمشهر بود . بچه های اطلاعات ، ماکت منطقه را درست آماده کرده بودند . ما هم همان موقع ها حول و حوش این موضوع در این منطقه ترددی داشتیم . موضوع عبور از آب یک بحث پیچیده ای بود و ابعاد مختلفی داشت . یک جنبه ی کار ، جنبه ی فنی بود و یک جنبه ی دیگر عشق بود . لازمه ی به آب زدن این بود که عاشق باشی . باید عاشق بودی تا بتوانی به آب بزنی ، آنهم با آن شرایط آب اروند .
رودخانه ی اروند یک رودخانه ی وحشی بود . مرز بین المللی ما با عراق وسط این رودخانه ی اروند رود بود . اختلاف بر سر مالکیت این رودخانه مربوط به قبل از انقلاب هم بود . آن موقع هم که ما بچه بودیم ، می گفتند که در آن سوی اروندرود ، عراقی ها مدام خمپاره شلیک می کنند و درگیری هایی وجود دارد . این چیزها از آن موقع در ذهنم بود . اگر بخواهیم یک توضیح هم از رودخانه بدهیم این طور است که رودخانه ی اروندرود یا شط العرب ، از سمت ترکیه و از دجله و فرات می آید . از داخل عراق رد می شود و می آید اروندرود را تشکیل می دهد و بعد می آید و به خلیج فارس متصل میشود . یک قسمت هایی از اروند ، دو قسمت می شود و اروند صغیر را تشکیل می دهد که این سمت تقریبا نزدیک خرمشهر است . آن محلی که ما می خواستیم از آب عبور کنیم ، تقریبا عرض پانصد متری داشت . عرض رودخانه تا دهانه ی خلیج فارس متغیر بود و فکر میکنم در دهانه ی خلیج فارس ، یک عرضی حدود ۹۰۰ تا ۱۱۰۰ متری داشت . حتما می دانید که در آب های آزاد مسائلی مانند جزر و مد حاکم است .
اصولا در بحث شناسایی ، بچه های اطلاعات باید شرایط جوّی ، زمین و وضعیت دشمن را شناسایی کنند . خب این کار هم وظیفه ی بچه های اطلاعات و هم بچه های تخریب است . موضوع بحث شرایط جوی حاکم بر این رودخانه و موضوع جزر و مد یک موضوعی بود که بچه ها در این منطقه نزدیک به شش ماه کار تحقیقاتی کردند . با شاخک هایی که بچه های ادوات با آن کار می کردند ، میزان تغییر محیط آب ، شاخص گذاری شده بود . یعنی شاخص ها را هر ۱۰ یا ۱۵ سانت ، با رنگ های سفید و آبی یا قرمز و سفید ، در کنار آب می گذاشتند . این شاخص ها شرایط جزر و مد را عرضه میکردند . هر یک ربع ، وضعیت آب تغییر می کرد . در طول شبانه روز چهار متر اختلاف بین این جزر و مد این آب بود . این موضوع مهم بود . از طرفی عراق هم شاید این تصور را نداشت که کسی قدرت عبور از این رودخانه وحشی را داشته باشد . سرعت حرکت آب رودخانه ۶۰ تا ۷۰ کیلومتر بر ساعت است .
سرعت این رودخانه ی وحشی با همچین شرایطی کافی بود تا مانع از عبور رزمندگان شود . چه برسد به اختلاف این جزر و مد که به ۴ متر میرسید . در طول شبانه روز تقریبا به مدت یک ربع ساعت ، این مد راکد بود . یعنی آب اینقدر می بالا آمد که به سطح آبی که درخلیج بود میرسید و مماس بر هم میشدند . آب از زیر جریان داشت اما می شد گفت در سطح ، کمتر جریان داشت . خب کسانی که از مقابل خرمشهر و از خسرو آباد برای محور دوم که در فاو انجام میشد ، می رفتند ، باید فاصله ی ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ متر طی میکردند . یعنی از این یک ربع ساعت بیشتر استفاده می کردند . علاوه بر این موانع طبیعی موانعی را هم عراقی ها در آب و در ساحل تعبیه کرده بودند . بشکه های فوگاز و خرک و خورشیدی و سیم خاردارهای حلقوی و دیواره ی تک رشته ایجاد کرده بودند که واقعا کسی نتواند از این منطقه و از این مسیر عبور داشته باشد .
ضمن اینکه مثلا با آن سرعت آب و آن شرایطی که اشاره شد شاید در مخیله های عراقی ها نبود و اصلا کسی نمی توانست از آب عبور کند . البته آن موقع عمق آب خیلی مطرح نبود . حتی قبل از آن عملیات بچه ها می آمدند و دوره های آموزشی طی میکردند ، غواصی در سطح میکردند . عده ای از بچه ها هم به اطراف بندر بوشهر و بندر انزلی می رفتند . یا مثلا در سد دز ، آموزش های مثلا غواصی در سطح را یاد می گرفتند چون ما می خواستیم از سطح آب عبور کنیم ولی بعد ها که من اسناد و مدارک را مرور می کردم ، دیدم که به لحاظ کارشناسی ، از این جا فقط باید لنج و کشتی تردد می کرد و مسیر بین المللی بود . عمق آب را دیدم که ۱۸ متر در طول اروند رود و تا ۲۵ متر در دهانه ی خلیج ، عمق دارد . ولی برای ما در آن موقع ، فقط سطح آب و عرض آب ملاک بود و عمق برای ما در آن زمان خیلی مطرح نبود .
در بحث شناسایی ، آقای حاج عبدالله سمنانی با یکی از این رفقای ما به اسم آقای عیسی صفر زاده و آقای علی سیف اللهی برای شناسایی یک پل میروند . یعنی دونفر از بچه های اطلاعات و یک نفر از بچه های تخریب . این شناسایی برای جزایر و پل و آب و این موضوعات انجام شد . ما در گام بعدی ، یعنی بعد از این مرحله ی شناسایی ، باید وارد معرکه و عملیات می شدیم . همانطور که گفتم ، یگان های سمت چپ و سمت راست ما ، تیپ ۲۱ امام رضا و تیپ الغدیر از محدوده ی پتروشیمی عراق بودند . فکر میکنم یک فاصله ی ۱۰۰۰ متری را ما باید ابتدا تا آن جا می رفتیم و سرپل می گرفتیم و بعد از تسخیر همین کانالی که بعد از این موانع بود ، به خط اول عراق میرسیدیم و خط را میشکستیم و بعد از تصرف آنجا، یعنی بعد از این که ثبات برقرار می شد ، در موج بعدی ، باید با عمده قوا وارد جزایر می شدیم . در این فاصله ی ۱۰۰۰ متر که بین ما و نیروهای مستقدر در سمت راست ما بود ، سه یا چهار راه کار داشتیم .
خب قبل از عملیات ، ما در خرمشهر مستقر بودیم . یک سنگری هم بود ، تقریبا در همان حاشیه آب و یک بعد از ظهری بود که دیدم بچه ها آنجا نشستند و لباس پوشیدند . دم دما ی غروب بود ، یک زیارت عاشورا آنجا خواندند و خلاصه بچه ها یک عشق و حالی کردند . یک عالمه لباس و این چیزها پوشیده بودیم و از این گونی های سنگری دادند و گفتند : اینها را آن جا که وارد آب شدید ، سرتان بکنید . به این خاطر که آب اگر احیانا انعکاس نوری ایجاد کرد ، گونی ها روی سرتان باشد . ما گونی ها را سرمان کردیم اما دیدیم که ریشه های گونی آزار دهنده است . ما خودمان همان اول گونی ها را درآوردیم و کنار انداختیم .
قرار بر این شد که گروهان غواص که می خواهند به آب بزند ، یعنی گروهان والعادیات که مسئول گروهانشان آقای راستگو ( معاون آقای خادم حسینی ) بود و یک دسته از گردان قمر بنی هاشم را بنده ی عاصی ، دلالت بدهم و از این مسیر عبور کنیم و به آن ماموریتی که برای ما مشخص شده بود برسیم . بعد از آن که از آب عبور کردیم ، بنا بود ۲۵۰ متر به سمت چپ بیاییم و بعد از آن ، اقداماتی که باید را انجام بدهیم . خلاصه ما آمدیم و وارد آب شدیم . لباس پوشیدیم و ما هم بچه پررو بودیم ، دو عدد فین را در هر پایمان میکردیم که البته خب حالا قدرت بالاتری هم میخواست . آب شروع به تلاطم کرد . ناخودآگاه این تلاطم و این خروش آب ترسی در دل آدم می انداخت . آدم اگر عاقل باشه بالاخره این ترس ترس طبیعی هست . نم نم باران هم زد و این آب پر جنب و خروش تر شد . دو سه تا از این بچه ها که با ما بودند ترسیدند . یک نفر هم بی سیم prc روی کولش بود و از بچه های تخریب بود . یکی دو تا از بچه های تخریب بودند . دو تا از بچه ها گفتند که ما در آب نمی رویم و شاید الان واقعا آن شرایط را حس میکنم . من تاریخ را دارم می گویم . یک موقع حمل بر خودستایی من یا تخریب دیگران نباشد . من آن چیزی که به وضوح دیدم را دارم می گویم . دو تا از بچه های تخریب با ما نیامدند . من به اتفاق سر تیم اطلاعات که بعدها در فکّه شهید می شود ، یعنی شهید سعید مرادی که آدم بزرگی بود و بچه جیگر دار و بزرگی بود به آب زدیم . اخوی اش هم اتفاقا شهید شد .
من و سعید مرادی ابتدا بنا بود که نفری یکی از کیسه های پنجاه کیلویی نارنجک و مهمات را حمل کنیم تا بتوانیم خط اول را اشغال بکنیم . اما همان اول کار ، نشد که تکانش بدهیم و همان جا افتاد . من یک سیمچین در دستم بود . سلاح من همین سیمچین بود ، اسلحه و این چیزا هم نداشتم . دو تا نارنجک هم داشتم . کمربند های غواصی را هم به کمرم نبستم تا بتوانم تعادل داشته باشم و راحت تر فین بزنم . به جای آن چند تا نارنجک به کمرم بستم و وارد آب شدیم . قرار شد با یک طناب دسته ی آقای راستگو را دنبال خودمان ببریم . من و سعید نفر اول و دوم بودیم . دست هم را گرفتیم و افتادیم و وارد آب شدیم . نم نم که داشتیم می رفتیم ، در این جنب و جوش و خروش آب ، این اتصال قطع شد . ارتباط قطع شد و ما یک لحظه دیدیم که وسط اروند رود هستیم . من و سعید دست همدیگر را گرفته بودیم و دیدیم که ستون دیگر با ما نیست . رشته ی اتصال در اینجا قطع شد و آدم های این دسته ای که با ما بودند ، گم شدند . یک سری را هم آب برد چون آب سرعت پیدا کرده بود . ظاهرا در شرایط جزر هم بود . یکی از این فین های ما ، بندش پاره شد و با یک فین ، با مشقت زیاد ، ادامه دادیم . خلاصه تعادلمون به هم خورده بود . یک مقدار آب من و سعید را برد ولی به ابتدای موانع که رسیدیم ، متوجه شدیم به این سیم خاردار ها و این هشت پر های اول رسیدیم . آب دیگر تقریبا تا کمرمان بود . اما کسی دیگر آنجا با ما نبود . ما دو نفر بودیم . ضمنا بگویم نام راهکار ما ، راهکار حضرت عبدالله بن حسن علیهما السلام بود . سمت راست ما بچه های امام رضا بودند .
اینجایی که ما رسیدیم در واقع محلی بود که ما باید به این ها ملحق میشدیم و دست می دادیم . سمت چپ ما هم راهکار دیگری بود . خلاصه ، ما عبور کردیم و به ابتدای موانع رسیدیم . آن چیزی که برای ما مشخص شده بود ، اینطور بود که گفته بودند ساعت ۱۰ به واسطه ی آن بی سیمچی و بیسیمی که باید با ما می آمد ، باید به ما ابلاغ می شد که ساعت ۱۰ باید چه کار کنیم ؟ در واقع بواسطه بیسیم باید به ما اعلام میشد که عملیات را در واقع شروع کنیم . ما آماده بودیم . زمانی که به ساحل رسیدیم ، همان یک فین باقیمانده را از پایمان در آوردیم ، آویزان کردیم به یکی از این هشت پرها و با خودمان نبردیم . من و سعید آمدیم و به ابتدای راهکار که رسیدیم ، من دیدم یکی از بچه های تیپ امام رضا علیه السلام ، ضمن اینکه لباس غواصی تنش بود ، یک ژاکت هم تنش بود . حالا نمیدانم این چه صیغه ای بود . بعد متوجه شدم که این بنده خدا تیر خورده بود . آن شب من یادم هست که سطح آب را تیر تراش میزدند . حالا شاید مشکوک شده بودند یا احیانا از ترسشان بود . عراقی ها بعضا سابقه شان را داشتیم . یکی از این تیر ها در کشاله ران یکی از بچه ها خورده بود که از بچه های مشهد بود . من ابتدا متوجه زخم پاهایش نشدم ، فکر میکردم این بنده خدا کم آورده است . فکر میکردم کم آورده است . بعد به من برگشت گفت که برادر! من زخمی شده ام ، نمی توانم بیایم . بعد نگاه کردم و دیدم لباسش خیس بود . آب بود و خون . گفت احساس کردم که این کشاله ران پاهایم تیر خورده است .
ما با سعید آمدیم . من فقط یک سیم خاردار بُر ، در دستم بود . آمدیم و رسیدیم به ابتدای راهکار . بعضا شنیدم که میگویند فلانی شقّ القمر کرده و این حرف ها . اما در واقع این را دارم امروز می گویم که ثبت شود . من ، حسن نسیمی ، آن جا معبری نزدم . یک نفر قبل از من آمده بود و این معبر را زده بود . این همراهی که عرض کردم ، مراد ایشان نیست . عزیزی هم که زخمی شده بود را نمبگویم چون اصلا مسیر و راهکارش چیز دیگری بود . من به عنوان نفر اولی که به آن راهکار آمدم ، وظیفه داشتم طبق ماموریتی که به من ابلاغ شده بود ، سیم خاردار را برای دسته ی آقای راستگو که می خواست از این مسیر بیاید ، باز کنم . ولی یک نفر قبل از من آمده بود و این مسیر را هموار کرده و باز کرده بود . شما اسمش را می گذارید امداد غیبی ؟! نمیدانم . به هر جهت ما باید نسبت به اظهاراتمان صادق باشیم . من آن معبر را باز نکردم .
آمدیم از این مسیری که برای ما مشخص شده بود یعنی راهکار حضرت عبدالله ابن حسن . خودمون را به دژ عراقی ها رساندیم . چون آب جزر بالا بود و موانع پایین بود . ما باید از این قسمت بالاتر قرار می گرفتیم و داخل کانال ، ماموریتمان را انجام می دادیم . ما آمدیم زیر یک سنگر کمین . آتش سنگین بود . نمیدانم دوشکا بود یا مثلا کالیبر ۲۳ بود ، نمیدانم . اما یک سلاح خاصی بود که لوله هایش از سنگر عراقی ها بیرون زده بود . خدمه عراقی داخل این سنگر بودند . قاعدتا باید ساعت ۱۰ شب ، حاج علی فضلی رمز عملیات را می گفت و ما به خط می زدیم . خوب با توجه به این که ارتباطمان قطع شده بود ، من و سعید آن جا در آن شرایط کنار ایستادیم . فقط می گفتیم که باید بایستیم تا اینها برسند . نمیدانم ، نمی توانم این را در ذهنم مجسم کنم که ما چطور متوجه این ساعت شدیم ؟! الان ، برای من این قابل لمس نیست ولی یادم هست با ۱۰ دقیقه تاخیر بود یا شاید بعدا به ما گفتند با ۱۰ دقیقه تاخیر شما اقدام کردید . من آن موقع یادم نمی آید بی سیم به ما رسیده باشد ، چه جوری ما زمان ابلاغ را فهمیدیم . البته آقا سعید ساعت داشت ولی بی سیم با ما نبود . خوب با ده دقیقه تاخیر من اولین نارنجک را در این سنگر عراقی انداختم . از این دریچه که بود نارنجک را انداختم . یک خیزی هم برداشتم و به داخل این کانال رفتم . کانالی که خط عراق هست . وظیفه داشتم ۲۵۰ متر سمت چپ بیایم اما خوب باید ابتدا این مسیر را پاکسازی می کردیم .
ما که آمدیم و تقریبا وارد کانال شدیم ، با یک مقدار تاخیر چند تن از بچه ها به ما ملحق شدند . یادم هست که شهید محمد پرگنه همان جا شهید شد . آمد به ما متصل شد و بلافاصله شهید شد . آن هم از بچه های اطلاعات بود . روحش شاد باشد . اذان گوی خوبی هم بود . امروز اگر بگوییم می گویند که یا خیالاتی شدی ، یا قصه داری می گویی ، یا توهم تو را برداشته اما در این شرایط ، بچه های اطلاعات و تخریب ، این آب را لمس می کردند . یعنی قدم به قدم ، وجب به وجب آنجا را باید درک می کردی که در چه شرایطی به سر می بردی . خب بچه ها باید وارد این آب می شدند . قبل از ورود به موانع ، ابتدا در هنگام جزر ، با همین دوربینی که ایجاد شده بود جزایر را نگاه می کردند و حاشیه اروند را نگاه میکردند . این خط عراقی ها را نگاه می کردند نخلستان و … . متوجه جزر که بخش عمده اش معلوم بود میشدند . بخشی از این موانع سیم خار دار های حلقوی و توپی و آن خرک ها و آن هشت پر ها فقط در جزر نمایان بود . مد که میشد ، این آب اینقدر می آمد بالا که سطحش در این کانال های عراقی بعضا شاید آب حتی سمت کانال ها می آمد یا مثلا رطوبت ، انتقال پیدا می کرد و آن قسمت هم نم گرفتگی داشت . گرچه عراق سعی کرده بود که این دیواره ی سطح را عایق کند ولی درعین حال این رطوبت بعضا در برخی از نقاط هم نفوذ کرد . برای بررسی این رودخانه با این خصوصیاتش باید از دوستانی که تجربه کرده اند سوال کرد . خب یک سری رفقا مثل حاج عبدالله سمنانی ، خودش مثل من نیست که بخواهد این طور بی محابا حرف بزند . ایشان سعی می کند که حرفی نزند ولی حاج عبدالله جزو شخصیت هایی بود که در این جریان اروند رود که در مجموعه بچه های تخریب حرف اول را زد ، نقش تعیین کننده ای داشت .
من یادم هست آن موقع یک کالک هایی تهیه شده بود که در مجموعه گردان تخریب هم من دیده بودم . ولی الان باید دست رفقا باشد . البته اگر اسنادش مانده باشد . الآن باید این کالک ها در دسترس باشد تا هرکس که مبخواهد بتواند به آن رجوع کند . با این موانعی که بعثی ها تعبیه کرده بودند ، عملا رد شدن از اروند غیر ممکن بود . یعنی بچه های ما ، بعد از پیاده روی و عبور از آب و … ، بعدش هشتپر ها شروع می شد ، بعد سیم خاردارهای توپی ، یکی جلوتر و یکی عقب تر یا مثلا در هم آمیخته شده و گره خورده شده . در این قسمت های انتهایی آب ، بشکه های به اصطلاح ناپال بود . در عمقی از آب قرار داشت که حتی در زمان جزر هم دیده نمی شد . در زمان جزر چون زیر آب بود دیده نمی شد . گاهی یک بخش های کوچکی مثلا در جزر مشخص بود . این ها به صورت کابل هایی به هم وصل بود . این کابل را طوری قرار داده بودند که کسی متوجه آن نشود . ما برای اینکه بدانیم با چه شرایطی مواجه هستیم ، بچه ها این کابل را آن موقع آمده بودند با چاقو برشی داده بودند که ببینند چند تا رشته سیم در داخل آن وجود دارد . خلاصه ، ما نارنجک را انداختیم ، نارنجک دوم را هم من انداختم . من نارنجک را برای پاکسازی سنگر های عراقی انداختم و نمیدانستم سنگر های عراقی ها پیچ در پیچ هست . نارنجک که انداختم عمل کرد ولی عراقی ظاهرا آسیب ندید چون یک نارنجک هم همان عراقی جلوی ما انداخت . در اثر نارنجکی که عراقی انداخت جلوی ما ، پاهای من از این ترکش های نقلی خورده بود اما سطحی بود . بالاخره جوان هم بودیم ، پر هیاهو و کله شق بودیم و به قول معروف ، اون روز ها بدنمان گرم بود . با یکی از همین نارنجک ها ، محمد پرگنه شهید شد .
من یک خرده پاهایم سوخت اما خیلی جدی نبود که من را بخواهد زمین گیر کند . ما دوباره شروع کردیم . بچه ها هم رسیدند و کمک کردند و راه افتادیم و 250 متر به سمت چپ آمدیم . در عرض این کانال آمدیم . همین طور توام با پاکسازی به سمت چپ آمدیم . ناگفته نماند ما یک چراغ قوه هم داخل لباس غواصی مان گذاشته بودیم . این ماموریت بعدی ما بود . ما دویست و پنجاه متر آمدیم به سمت چپ . از لب همان کانال به سمت نهر عرایض آمدیم . جایی بود که قرار بود بعد از این که ما این منطقه را اشغال می کنیم عمده ی این رزمنده ها را سوار بر قایق کنند و به محل عملیات برسانند . قرار بود هر وقت نور چراغ قوه را دیدند ، بیایند به سمت این راهکار . اسم این راهکار هم حضرت فاطمه زهرا (س) است و این راهکار دوم است .
باز مجاور این ، راهکاری هست به نام راهکار قمر بنی هاشم علیه السلام . همانطور که گفتم ، این ۱۰۰۰ متر باید یک جا اشغال می شد .خب ما گفتیم وقتش شده و قایق ها روشن شدند و به سمت خط عراق آمدند . چون موانع بود ، وقتی قایقی می آمد ، پروانه هایش با هشتپر و سیم خاردار و … برخورد میکرد . بچه های تخریب هم که آمدند . همراه سری دوم ، شهید امیرمسعود تابش ، محمد رضا جعفری و فکر میکنم علی شکاری ، علیرضا پیکاری و دو سه تا از این بچه ها را باز من آنجا دیدم . این ها وظیفه شان این بود که وقتی می رسند ، آن هشتپر ها را بردارند و انفجاراتی انجام بدهند و مسیر را هموار بکنند که قایق ها بتوانند پهلو بگیرند . پیش بینی شده بود که یک سری از این پل های شناور خیبری را هم با این قایق ها بیاورند که بچه ها مثلا راحت بتوانند بالا بیایند و ترجیحا در آب نروند و قایق کاملا پهلو بگیرد .
ناگفته نماند ، ما زمانی که برگشتیم و از این راهکار دوم آمدیم ، چراغ قوه می گذاشتیم و بچه ها می آمدند . بچه های رزمنده که می آمدند ، طبیعی بود برخی هم بلاخره یک مقدار ایجاد صدا کنند و گرچه در قایق هم بودند اما بدلیل آن تلاطم ، عراقی ها متوجه حضور ما شدند و شروع کردند و منطقه را زیر آتش گرفتند . ما آمدیم در همین قسمت دیدیم که یکی از قایق ها را با آر پی جی زدند . این قایق می سوخت و آن کسی هم که سکان دارش بود ، ایستاد و فکر میکنم کاملا سوخت . نمیدانم چرا پایین نپرید . یک لحاف تشک هم تنش بود . خلاصه شرایط بدی رغم خورد . آن فوگاز ها را زدند و سطح آب آتش گرفته بود . فوگاز مثل ژله همینطور به آب چسبیده بود . این هم خاصیتش این هست که تا موادش تمام نشود خاموش نمی شود . باید مواد کاملا میسوخت و از بین می رفت . یک صحنه ی خیلی عجیبی بود .