بحث عملیات خیبر ، یک عقبه و مقدماتی دارد . مدتی قبل از عملیات خیبر در تهران ، در پادگان ولیعصر میان فرماندهان وقت سپاه اختلاف نظر ها و بحث هایی راجع به عملیات خیبر پیش آمده بود . شهید حاج کاظم رستگار و شهید حسن بهمنی در آن مقطع نسبت به عملیات خیبر انتقاداتی داشتند و این انتقادات به پادگان ولیعصر و پادگان ابوذر کشیده شد . این انتقادات متوجه آقا محسن رضایی و سایر فرماندهان بود که این عملیات در این منطقه با این شرایط انجام نشود . اما در نهایت تصمیم بر این شد که عملیات خیبر انجام شود . تبعات عملیات خیبر، منجر شد که ما شهدای زیادی در منطقه ی خیبر و طلائیه و جزیره ی مجنون داشته باشیم . بازخورد تبعات عملیات خیبر هم به پادگان ولیعصر و پادگان ابوذر کشیده شد .
فاصله بین عملیات خیبر و عملیات بدر کمتر از یک سال و قریب به چند ماه است . فکر می کنم باید سه چهار ماه باشد ولی حواشی این زمان خیلی زیاد است . ما یک مقطعی در پادگان ابوذر در منطقه سرپل ذهاب بودیم . در ساختمانی در پادگان مستقر بودیم و بعضاً ترددی در منطقه ی سرپل و سرآب گرم و ارتفاعات دره خشک داشتیم که در ادامه توضیح خواهم داد . یادم می آید که آقای محسن رضایی ، فرمانده وقت سپاه پاسداران ، یک روز در همین ایام به منطقه پادگان ابوذر آمده بودند برای سخنرانی .
آقای محسن رضایی آمده بودند و و در حال سخنرانی بودند که یادم می آید یکی از دوستان ما که اسمش را نمی توانم ببرم اما در یک مقطعی فرمانده ی یکی از گردان های سیدالشهدا بودند ، این شعار را مطرح کرده بود و گفته بود : خمینی بت شکن ، بت جدید رو بشکن .
این ماجرا در زمانی رخ داد که تیپ سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت حاج کاظم رستگار هنوز فرمانده نداشت بلکه آقای محمد خزائی متولی مجموعه سیدالشهدا بود .
در جریان این دعوا ها شهید حاج کاظم رستگار و شهید حسن بهمنی از مجموعه ی سپاه استعفا دادند و گفتند ما حرفمان را با خونمان و با عملمان اثبات می کنیم . گفته بودند ما اثبات میکنیم که اگر ما این حرف را در آن مقطع زدیم ترس جانمان را نداشتیم ، بلکه دغدغه ی جنگ و رزمنده ها را داشتیم . این دو شهید بزرگوار در عملیات بدر رفتند و شهید شدند . یعنی حرف خودشان را به نوعی با خون خودشان در عملیات بدر و در جزیره به اثبات رساندند .
من یادم هست که آقای محسن رضایی و آن هایی که در دایره ی فرماندهی بودند ذهنیت منفی ای نسبت به حاج کاظم و آدم هایی که به ایشان منتسب بودند داشتند . در اواخر سال فتاد و نه یا هشتاد ، زمانی که پیکر مطهر شهید رستگار تفحص شد و آن را برای تشییع در میدان هور آوردند ، آقای محسن رضایی گریه کرد و گفت خدا از یک سری آدم ها نگذرد که آمدند و برای من جوری مجسم کردند که حاج کاظم رستگار برای متامع خودش این حرف ها را می زند .
من در این مقطع بعنوان کارشناس در مجمع تشخیص مصلحت نظام ، در خدمت آقا محسن بودم محسن رضایی هر شهیدی را با یک فاکتور و با یک شاخصه ای معرفی کرد اما حاج کاظم را با شاخه ی بُرد و صبوری توصیف کرد و منقلب شد .
بنده این ادعا که مجموعه ی گردان ها و واحد های پیاده منطقه را ترک کرده باشند و به تهران آمده باشند را تایید نمیکنم و میدانم به این صورت نبوده است . البته برخی افرادی را که اکثرا مسند دار بودند را من می شناختم و می شناسم و می دانم که از مجموعه ی تیپ سیدالشهداء علیه السلام و حتی از مجموعه ی سپاه هم جدا شدند و راهشان را جدا کردند اما از بردن نام آن ها معذور هستم .
بعضی از آن ها بعدها اعاده شدند و برگشتند و برخی هم برنگشتند ولی این موضوع به آحاد آن مجموعه ی رزمندگان تسرّی پیدا نمی کند . آدم هایی که به کاشانه ی خودشان برگشتند ، بیشتر افرادی بودند که مسئول در رده های مختلف بودند و انگشت شمار بودند .
درباره ی این که شهید حاج عبدالله نوریان در آن مقطع چیزی گفته باشد یا موضعی را اتخاذ کرده باشد ، خاطره ای در ذهن من نیست ولی اساساً حاج عبدالله فضای حاکم بر تخریب را به صورتی کرد که بچه ها نسبت به این موضوع گرایشی پیدا نکنند . ما در مجموعه ی گردان تخریب کسی را سراغ نداریم که تحت این عناوین یا به این بهانه از گردان رفته باشند .