یکی از خاطراتی که در ذهنم هست ، مربوط به یک بنده ی خدایی میشود که موهایش را غالباً می تراشید و یک جای مهری هم در پیشانی اش بود . یقه ی پیراهن بسیجی اش را با قیچی برش زده بود و مثل یقه ی دیپلمات و آخوندی در آورده بود . پیراهنش را روی شلوارش می انداخت و تسبیح بلندی در دستش بود . بند پوتینش را نمی بست و خیلی هم به قول ما شلخته بود . من یک بار به ایشان گفتم که : عزیز ! چرا شما این تیپی می گردید؟ بالاخره شما نظامی هستید و باید لباست را مرتب و منظم کنید . برگشت به من می گفت که : عمو حسن! این کارهایی که شما می گویید را اگر من انجام بدهم ، برایم عُجب و و غرور می آورد . من نمی خواهم این کارها را انجام بدهم که آن فروتنی و تواضع ام را پررنگ کنم و شیطان در جلد من نرود .
ما آن زمان خیلی نمی فهمیدیم که این حرف ها چقدر درست و چقدر غلط است . به آن مرتبه نرسیده بودیم که این مسائل را بتوانیم ارزیابی کنیم اما این بنده ی خدا ، این شرایط را پشت سر گذاشت .
جنگ تمام شد و ایشان وارد عرصه ی کار اجتماعی در محیط ها و تشکلات دانشجویی شدند . ایشان اولین کسی بود که شعار امام خامنه ای را ، مطرح کردند و مدتی متولی دفتر تحکیم وحدت شد . امروز اما در دامن انگلیس هست .
این فرد کسی جز آقای حشمت الله طبرزدی نبود . اگر امروز من نامش را بردم ، و برفرض این که اخلاق را مراعات نکردم ، به این دلیل است که واقعا ایشان شهره پیدا کرده است و برای اظهار کردن نام ایشان منعی ندیدم . این هم بخشی از واقعیت های آن روز بود که ما در تخریب با این پدیده و با این فرد مواجه شدیم . در مجموعه ی تخریب هم آدم هایی بودند که افراط یا بعضاً تفریط می کردند .