من مادر حاج قاسم اصغری هستم . مادرم خودش دو تا پسر داشت که اسمشان را قاسم گذاشت و بعد آنها مردند . بعد از اینکه بچه من به دنیا آمد گفت من اسم قاسم خیلی دوست دارم . اسم نوه ی من را قاسم بگذارید . گفتم اگر اسمش را قاسم بگذاریم این هم می میرد و مادرم گفت که انشاءاله که نمی میرد . آخرش هم پیشبینی من درست از آب درومد و قاسم من هم شهید شد.
قاسم بچه ی آرامی بود. با بچه های دیگرم خیلی فرق داشت. فقط برای مدرسه رفتن در راهنمایی مشکل داشت چون معلمش زن بود . می گفت : مدرسه نمی روم . اگر اصرار کنید همه ی شیشه های مدرسه را می شکنم . میگفت دلیلش این است که همه بزرگ هستند و فقط من کوچک هستم. به معلم مان متلک میگویند ، معلممان زن است و من وجدانم قبول نمی کند.
در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرد و به مدرسه نرفت . تا اینکه انقلاب شد و قاسم 15 ساله بود که به منطقه رفت و 8 سال در منطقه بود . بچه ی با ایمان و خوبی بود .