آشنایی من با شهید توحید ملازمی بر می گردد به فروردین سال 65 در زمین صبحگاه .
من زمانی که به تخریب رفتم ، ظاهراً از نظر شکل و قیافه شبیه یکی از بچه های تخریب به نام حبیب فرخی که بچه قلعه حسن خان بود بودم. حبیب فرخی و شهید توحید ملازمی با همدیگر خیلی دوست بودند.
آن روز توحید ملازمی تا من را دید با حبیب فرخی اشتباه گرفت و یک مشت محکمی در شکم من زد. یک جوری بود که من نفسم بند آمد. وقتی برگشتم گفت : من فکر کردم حبیب است و با هم رفیق شدیم . اما این رفاقت خیلی به درازا نکشید و ایشان بعد از یکی دو هفته همراه بقیه ی شهدا مثل نباتی ، شهید احدی و شهید میرزازاده و شهید زند و شهید مصیبی و شهید مجید رضائی با هم رفتند سمت فاو و ما با شهید پوررازقی و شهید حسن مقدم و شهید امیر یشلاقی و شهید سیفی رفتیم در یک جایی به نام موقعیت ثارالله برای آموزش انفجارات و من بعدا خبر شهادت شهید ملازمی را شنیدم.