بسم الله الرحمن الرحیم
علی حق شناس هستم از رزمندگان لشکر امام حسین (ع) در دوران جنگ تکمیلی . عملیات بیت المقدس بود ،مرحله ی دوم . مدتی قبل در دوره ی آموزشی پادگان غدیر با شهید چترایی با هم بودیم . صبح از درب سپاه سوار اتوبوس ها شدیم و به پادگان رفتیم . پشت سرهم اتوبوس ها در پادگان می آمدند و بچه ها پیاده و دور هم جمع می شدند. من تنها بودم و دنبال یک هم محله ای می گشتم که تنها نباشم. حدود ساعت 10 صبح بود که اتوبوس آمد و دیدم که شهید ولی الله چترایی از ماشین پیاده شد. شهید چترایی در محله ما از کسائی بود که طرفدار مجاهدین بود. چون هم محله ای بودیم و به هر حال به جبهه آمده بود من جلو رفتم و با ایشان سلام و احوالپرسی کردم. گفتم احمد اینجا کجا و شما کجا؟ گفت اومدم جبران کنم . وقتی گفت آمدم که جبران کنم من هم او را بغل کردم و گفتم خوش آمدی . پیش هم نشستیم . ما آموزشی پادگان غدیر با شهید چترایی بودیم. هر از گاهی در پادگان صحبت می کردند که هر کی خسته شده و می خواهد برود درب پادگان باز است و می تواند برود . جمعیتی که روز اول جمع شده بودند بالای 2000 نفر بودند تا روز سوم که بعد از نماز صبح برای بیدار باش جمع شدیم حدود 350 نفر مانده بودند. در آن 3،2 روزی که آنجا بودیم هیچ امکاناتی اعم از آب و غذا برای بچه ها فراهم نکرده بودند. از روز اول که گذشت همه دنبال پیدا کردن غذا بودند و سر ساک های همدیگر می رفتند که ببینند بچه ها با خود چه غذایی آوردند اما شهید چترایی کف زمین در آفتاب نشسته بود و کتاب می خواند این جالب بود که در آن شرایطی که گرسنگی و تشنگی فشار می آورد و اوضاع خیلی سخت بود . ایشان با خونسردی نشسته بود و مطالعه می کرد. خدا رحمتش کند شب بعد از عملیات بیت المقدس قبل از آزاد شدن خرمشهر برای گرفتن یک کارخانه نمک بود که رفتیم و ایشان همان شب اول نرسیده به کارخانه نمک از ناحیه سر تیر کالیپ خورد و شهید شد. خدا رحمتش کند و روحش شاد باشد .