من در زمان مبارزات پدرم خیلی کوچک بودم و نکات چندانی در یادم نمانده است. هرچه می دانم، از مادرم یا از یاران پدر شنیده ام. بیشترین چیزی که در خاطرم مانده، مسافرت ها و سختی هایی است که در راه مبارزه تحمل می کردیم. دستگیری پدر ما برای ساواک بسیار اهمیت داشت و برای دستگیری او جایزه های سنگینی تعیین کرده بودند. برداشت آنها این بود که اگر او را شهید یا دستگیر کنند، روند مبارزه ی مردم بسیار کندتر خواهد شد. به همین منظور در ساواک بخش ویژه ای را اختصاص داده بودند برای دستگیری این شهید بزرگوار. همه ی این ها نشان از اهمیت بسیار بالای حضور شهید اندرزگو در بهبود روند مبارزه ها دارد.
عمده ی فعالیت شهید اندرزگو در مبارزه با رژیم غاصب پهلوی عبارت بود از واردات اسلحه و تأمین اسلحه ی مورد نیاز مبارزان و نیز وارد کردن اعلامیه های امام رحمه الله به داخل کشور. حاج احمد قدیریان هم که اخیراً به رحمت خدا رفت، برای من نقل کرد سلاح هایی که شهید اندرزگو از افغانستان وارد می کرد، در اوایل انقلاب بسیار به درد خورد و همه ی آنها در کمیته و جاهای دیگر مورد استفاده قرار گرفت.
منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمی نژاد و آیت الله واعظ طبسی. البته من خاطر اتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیده ام. حضرت آقا می فرمودند: شهید اندرزگو شب ها دیروقت به منزل ما می آمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت می کردیم.
**این خروس ها تخم گذارند!
یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوال پرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابه جا می کرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابه جایی مهمات با خود می برد تا این عملیات شکلی عادی تر به خود بگیرد. البته ما این ها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمی شدیم.
از حضرت آقا شنیدم که: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی می آمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره ی خروس ها پرسیدم، جواب داد که این خروس ها استثنایی اند و تخم می گذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس ها پر از نارنجک و اسلحه است.
شهید اندرزگو در شهریور ماه 1357 و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام به ایران که بهمن ماه بود، از این حادثه خبر نداشتیم. روزی که امام وارد کشور می شدند، ما تلویزیون را نگاه می کردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام باشند و با ایشان وارد کشور شوند. حضرت امام به کشور آمدند و در مدرسه ی رفاه مستقر شدند، فرمودند خانواده ی آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقل مکان از شهری به شهر دیگر بودیم. به همین دلیل هیچ کدام از اطرافیان امام نشانی ما را نداشتند، اما خود امام در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیت الله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام بردند.