چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها شده بود و بستری فراهم کرده بودند برای عملیات والفجر هشت .
یادم می آید که در آن مقطع و در آن موقعیت ، من ، آقا سید محمد زینال حسینی ، صاحب علی نباتی و ناصر اربابیان بودیم . ما به خرمشهر آمده بودیم اما نمی دانستیم دقیقا ماموریت ما چی هست . توام با آموزش یک سری انفجارات هم بنا بود انجام بدهیم . بعد ها متوجه شدیم که ماموریت ما چی بوده است . ولی آن روز های اول هنوز این آگاهی را نداشتیم . آن جا یک قسمتی از خرمشهر یا یک محلی بود که سیمان های به اصطلاح به حالت سیمان مسلح یا بتن مسلح بود . جای مسطحی داشت که ما یک تعداد خرج گود و چند آلومینیوم و این ها را می بردیم آن جا و این ها را شبکه بندی میکردند و با فیتیله های انفجاری آماده میشد . برای بحث آموزشی که عرض کردم ، آنجا انفجار هایی هم کردند .
یکی از انفجار هایی که مادر آن منطقه انجام دادیم مقدمه ای بود برای درست کردن یک اسکله بعدا در عملیات ، برای اسکله قایق هایی استفاده شد که میخواستند بیایند و از اروند رود عبور کنند . البته به دلیل مسائل حفاظتی ، خود ما هم ، آن زمان ، از نتیجه کار خودمان مطلع نبودیم .
در یکی از این شب ها که یک شب تاریکی بود ، آقا سید محمد زینال حسینی من را صدا زد که بیا ! میخواهیم جایی برویم . بعد خودش ابزاری که از قبل آماده کرده بود را برداشت و راه افتادیم . یک کیسه انفجار و یک کوله دست آقاسید بود . یک تعداد قالب های خرج سی چهار ، یک تعداد چاشنی ، یک مقدار فیتیله و … را در داخل این کوله گذاشته بود . بعد سوار ماشین شدیم و باز به خرمشهر رفتیم . در تاریکی شب ، رفتیم و وارد گمرک خرمشهر شدیم . داخل همین گمرک خرمشهر یک منبع آب بود . این منبع آب تقریبا فکر میکنم از سطح زمین حدود ۳۰ متر ارتفاع داشت و آن بالا واقع بود .
لوله ای وسطش بود و داخلش یک نردبان بود . قطرش نمیدانم چند اینچ بود ، یک لوله ایی مثلا 60 , 70 سانت قطر داشت . لوله ایی که فقط یک نفر می توانست برود داخلش . من و سید محمد از این لوله بواسطه آن نردبان آهنی که وسطش تعبیه شده بود به بالای این منبع آب رفتیم . از بالای لوله ، داخل منبع شدیم . سید محمد برگشت و اشاره کرد به من . رودخانه اروند را نشان داد. آنجا ، داخل این منبع یک دوربین میخواستند کار بگذارند که در روز و در شب ، دید ایجاد کنند . در بدنه ی اصلی منبع ، میخواستند یک برشی انجام بدهند . یک برشی در حد 20 در 40 سانتی متر . مثلا یک همچین چیزی از ما خواستند که ایجاد کنیم . ما آمدیم به کمک هم آن قسمت منبع را از داخل کنار محاسبه کردیم و طبقه بندی کردیم و ابزار انفجار را نصب کردیم . البته آب داخل منبع نبود . منبع خالی بود چون منطقه ی جنگ بود . اما در آنجا می خواستیم از این منبع یک استفاده ی ابزاری کنیم و یک دوربین برای بحث های شناسایی و… کار بگذاریم . مواد گذاری کردیم و چاشنی را ایجاد کردیم . آقا سید محمد زینال حسینی آمد و گفت : تو برو پایین . گفتم برای چی ؟ گفت خوب برو پایین دیگه .
ما باید این ارتفاع 30 متری را از لوله ی وسطی ، می آمدیم پایین و بعد انفجار صورت بگیرد .
آقا سید محمد اصرار داشت که شما برو پایین و وقتی رسیدی پایین من این فیتیله را روشن می کنم و خودم می آیم . این حرف آقاسید محمد به من بر خورد و چون جوان بودم و به قولی کله شق بودم ، گفتم آقا سید! شما برو پایین چون شما بالاخره فرمانده هستی . شما برو پایین ، من این انفجار را انجام میدهم . آقا سید محمد فرمانده ما بود و ما ضمن اینکه وظیفه داشتیم اطاعت پذیری کنیم ، ولی خب این حرف در کَت ما نمی رفت . میگفتیم بالاخره اگر قرار هست آسیبی هم احیانا متوجه بشود بگذار حداقل متوجه ما بشود . البته حالا شاید بخاطر قدرت ایمان و این حرف ها نبود ، بخاطر آن غرورمان بود . بحث کله شقی و این ها و بیشتر از این جنس صحبت ها بود .
خلاصه آقا سید محمد پذیرفت و پایین آمد . بعد از چند دقیقه که احساس کردم سید از فضای لوله پایین رفته و به محوطه امن رسیده است ، من هم این فیتیله را روشن کردم . دیگر فرصتی نبود که من از پله ها ، تک تک پایین بیایم . آمدم بغل این پله ، میله ای که بود را گرفتم و سر خوردم . البته دستم یک خورده سوخت چون در اثر اصطکاک با لوله داغ شد . خلاصه از درب بیرون آمدیم ، یک انفجار مهیبی رخ داد و خلاصه زدیم منبع ها را سوراخ کردیم . البته کمی هم فکر کنم ما پیاز داغش را زیاد کرده بودیم و مثلا اگر باید چهل سانتی متر حفره ایجاد میشد ، حدود ۶۰ ، ۷۰ سانت برش خورده بود . البته خب این مقدار خطا طبیعی بود چون بالاخره آن امکانات ، برای آن کار متناسب نبود .
در نهایت آن انفجار رخ داد و یک فضایی ایجاد شد که بچه های اطلاعات بیایند و یک دوربین وصل کنند و در نتیجه بتوانند اروند رود و جزایری که در اروند بود و پتروشیمی عراق و آن نخلستانی که آنجا بود را بتواند تحت نظر بگیرند . البته دیدگاه های دیگر هم در جای دیگر بود . جاهای دیگری هم بود که بچه های دیدبانی در آن مستقر بودند و ماجرای یکی از دیدگاه ها هم همین بود که من برای شما گفتم .