• امروز : شنبه, ۳ آبان , ۱۴۰۴
فهمیدیم که معبر لو رفته است

عملیات والفجر سه به روایت حاج سید هادی موسوی

  • کد خبر : 6808
عملیات والفجر سه به روایت حاج سید هادی موسوی

در مهران، رودخانه‌ای به نام گاوی وجود داشت که امروزه زائران کربلا نیز از همان مسیر عبور می‌کنند. ما در آنجا برای عملیات والفجر سه آماده شدیم. ظهر روزی که شب آن، عملیات آغاز می‌شد، با سایر بچه های تخریب و همشهری‌هایمان عکس گرفتیم و از یکدیگر خداحافظی کردیم. التماس دعا گفتیم و تقاضای شفاعت […]

در مهران، رودخانه‌ای به نام گاوی وجود داشت که امروزه زائران کربلا نیز از همان مسیر عبور می‌کنند. ما در آنجا برای عملیات والفجر سه آماده شدیم. ظهر روزی که شب آن، عملیات آغاز می‌شد، با سایر بچه های تخریب و همشهری‌هایمان عکس گرفتیم و از یکدیگر خداحافظی کردیم. التماس دعا گفتیم و تقاضای شفاعت یکدیگر را کردیم.

شب عملیات، من نفر هشتم ستون بودم. مسئولیت من این بود که همراه گردان رزمی باشم و در صورت برخورد با موانع، به آن‌ها کمک کنم. همچنین، نیروهای مسئول پاکسازی میدان مین نیز در کنار ما بودند.

در مسیر، متوجه شدم که معبر ما لو رفته است، هرچند کسی از این موضوع آگاه نبود. عراقی‌ها رگباری شدید بر ما گشودند. پیش از آن، به شهید مرادی که فامیل بود و به اسم کوچکش صدایش می‌کردم، گفتم: «حسین، من کلاه‌آهنی ندارم.» او پاسخ داد: «من هم ندارم. طوری نیست، بیا برویم.»

در جریان تیراندازی، یکی از همرزمانمان مجروح شد. در آن شرایط، امکان بازگرداندن او وجود نداشت. او پس از خونریزی شدید، به شهادت رسید و ما مجبور به ادامه حرکت بودیم.

در مسیر، از قرص‌های شب‌نما برای علامت‌گذاری راه و از سیم تلفن قورباغه برای ارتباط استفاده می‌شد. هنگامی که به مقصد رسیدیم، دیدیم عراقی‌ها در یک سنگر تانک مستقر شده‌اند و شروع به تیراندازی کرده‌اند. ما فهمیدیم که معبر لو رفته است. در آن سنگر، دوازده نفر عراقی حضور داشتند و خمپاره ۶۰ نیز در آنجا قرار داده شده بود. از سوی دیگر، روی تپه‌های قلاویزان نیز تانک‌ها و نیروها آماده بودند.

ما نیروهای رزمی و تخریب‌چی‌ها در آنجا زمین‌گیر شدیم و تلفات زیادی دادیم. من که کلاه‌آهنی نداشتم، از یکی از همرزمانم راهنمایی گرفتم که سر خود را با اسلحه بپوشانم تا از ترکش‌ها در امان بمانم.

هواپیماهای عراقی مرتب منور می‌انداختند و خمپاره می‌زدند تا منطقه را روشن کنند. سرانجام، فضای منطقه آن‌قدر روشن شد که گویی روز است. دیگر نیازی به دستور فرمانده برای آغاز عملیات نبود.

در این میان، شهید شیرزاد که از اعضای اطلاعات عملیات بود، در حالی که نیروها او را صدا می‌زدند، تیر خورد و شهید شد. پس از آن، وضعیت گردان به هم ریخت. برخی زمین‌گیر شدند، برخی بازگشتند و ما دیگران در معرض دید دشمن قرار گرفتیم.

زخمی‌های ما آب می‌خواستند. از جمله آن‌ها، شهید وحیدی بود که پایش تیر خورده بود و من آن را بسته بودم. من خودم جثه‌ای کوچک داشتم و علاوه بر اسلحه کلاشنیکف، چهار نارنجک، چهار خشاب زاپاس و جعبه کمک‌های اولیه همراه داشتم و یک قمقمه آب نیز به همراه داشتم.

عراقی‌ها از سنگر بیرون آمدند و شروع به تیر خلاص زدن به زخمی‌ها کردند. یکی از مجروحان  اهل جیرفت، کرمان  لباسش آتش گرفته بود. من چند بار آتش را خاموش کردم، اما دوباره شعله‌ور می‌شد. سرانجام، عراقی‌ها او را نیز به شهادت رساندند.

در آن لحظه، تنها من و یکی دیگر از همرزمانم باقی مانده بودیم. فهمیدم که یا باید فرار کنم یا اسیر شوم. من شروع به تیراندازی کردم و با حرکت زیگ‌زاگ، از میان تیرهای دشمن گذشتم. به همرزمم گفتم که همین‌طور حرکت کند تا تیر نخورد.

 

شب بعد، از شهید مرادی پرسیدم که آیا شهید وحیدی را دیده‌اند. گفت: «بله، او حدود دویست متر عقب‌تر آمده بود، احتمالاً به دلیل تشنگی نتوانست جلوتر بیاید. اما عراقی‌ها دوباره او را یافته و به شهادت رسانده‌اند.»

ما حدود هزار متر به عقب بازگشتیم. فضای اطراف پر از صدای تانک‌ها، بلدوزرها، هواپیماها و گلوله‌ها بود و دود همه‌جا را فرا گرفته بود. در یک رودخانه، با گروهی از نیروهای ارتش روبرو شدیم که آن‌ها نیز ترسیده بودند. پس از اطمینان از اینکه ایرانی هستیم، با هم همکاری کردیم.

آن‌ها ماشین‌های آیفای غنیمتی عراق را داشتند که آرم جمهوری اسلامی روی آن‌ها بود. یکی از آن‌ها به من گفت: «کجا می‌روی؟»

گفتم: «گم شده‌ایم.»

پرسید: «ساعت چند است؟»

گفتم: «یازده ظهر.»

او گفت: «ما از لشکر ثارالله هستیم. خیلی خوب، این رودخانه را دنبال کنید تا به نیروهای خودتان برسید.»

ما سوت زدیم و نیروهای توپخانه آمدند. پس از آن، خسته و فرسوده، در رودخانه گاوی استراحت کردیم تا شب شد. شب بعد، شهید مرادی، آقای مجید زنگی و عباس جعفری که در کانال گیر کرده بودند، به ما پیوستند. آن‌ها به دلیل تشنگی شدید و ترس از هلیکوپترهای عراقی، وضعیت بحرانی داشتند. آن‌ها از قمقمه‌های آب شهداى ما استفاده کرده بودند.

این خاطره، مربوط به عملیات الفجر سه است. عملیات‌های الفجر یک و دو نیز توسط لشکر ثارالله انجام شد، اما عملیات والفجر سه ناموفق ماند.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6808
  • راوی یا نویسنده : حاج سید هادی موسوی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

03آبان
عملیات والفجر سه به روایت حاج مجید زنگی
تپه‌های قلاویزان مهران، قتلگاه شهدای لشکر ثارالله است

عملیات والفجر سه به روایت حاج مجید زنگی

02آبان
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج سید هادی موسوی
من به عنوان بسیجی و تخریب‌چی

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج سید هادی موسوی

10خرداد
مین‌گذاری ارتفاعات ملخ خور و کمک قاطر مشکی
ماموریت مین‌گذاری و پشتیبانی در ارتفاعات ملخ خور پاوه

مین‌گذاری ارتفاعات ملخ خور و کمک قاطر مشکی

ثبت دیدگاه